نام: عزت الله انتظامی
تاریخ تولد: ۱۳۰۴
استاد انتظامی بازیگری را از تئاتر آغاز کرد.
نمایش تئاتر گاو نوشته غلامحسین ساعدی با بازی او و علی نصیریان و دیگر هنرمندان تازه کار اما بااستعداد آن زمان , داریوش مهرجویی را وادار کرد تا از روی نمایشنامه گاو و با همان اکیپ گروه بازیگری، فیلم گاو را بسازد. فیلم گاو ساخته شد و بازی عزت الله انتظامی یکی از بهترین نقش آفرینی های تاریخ سینمای ایران گردید.
انتظامی پس از انقلاب و بخصوص در دهه شصت در انواع و اقسام نقش ها به بهترین نحو ممکن ظاهر شد. بازی او در فیلمهای حاجی واشنگتن، اجاره نشینها، گراند سینما، هامون، بانو، خانه خلوت، ناصرالدین شاه اکتور سینما، روز فرشته، روسری آبی و خانه ای روی آب اوج هنرنمایی او در کارنامه سینمایی اش است.
عزت الله انتظامی در جشنواره بیست و یکم فیلم فجر با فیلم دیوانه ای از قفس پرید (احمدرضا معتمدی) حضور داشت.
او در گاوخونی دومین همکاری اش با بهروز افخمی را تجربه کرد و جایی برای زندگی چهارمین تجربه اش با محمدرضا بزرگ نیا بود.
او برای اولین بار با مسعود کیمیایی یکی از کارگردانان صاحب سبک سینمای ایران و در سن ۷۹ سالگی در فیلم « حکم » همکاری کرد. شاید نقش « رضا » در فیلم( حکم) یک دن کورلئونه باشد. فیلمی که شاید حال و هوای پدرخوانده را برایمان زنده کند.
گاو (داریوش مهرجویی، ۱۳۴۸(
آقای هالو (داریوش مهرجویی، ۱۳۴۹(
بیتا (هژیر داریوش، ۱۳۵۱(
صادق کرده (ناصر تقوایی، ۱۳۵۱(
پستچی (داریوش مهرجویی، ۱۳۵۱(
ملکوت (پرویز کیمیاوی، ۱۳۵۵(
شیر خفته (۱۳۵۵(
دایره مینا (داریوش مهرجویی، ۱۳۵(
مدرسه ای که می رفتیم (داریوش مهرجویی، ۱۳۵۹(
حاجی واشنگتن (علی حاتمی، ۱۳۶۰(
کمال الملک (علی حاتمی، ۱۳۶۲(
خانه عنکبوت (علیرضا داودنژاد، ۱۳۶۲(
اجاره نشینها (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۵(
شیر سنگی (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۶۵(
شیرک (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۶(
گراند سینما (حسن هدایت، ۱۳۶۷(
کشتی آنجلیکا (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۶۷(
در مسیر تندباد (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۶۷(
هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸(
بانو (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۰(
خانه خلوت (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۰(
ناصرالدین شاه اکتور سینما (محسن مخملباف، ۱۳۷۰(
روز فرشته (بهروز افخمی، ۱۳۷۲(
جنگ نفت کشها (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۷۲(
روسری آبی (رخشان بنی اعتماد، ۱۳۷۳(
روز واقعه (شهرام اسدی، ۱۳۷۳(
باد و شقایق (سیدضیاءالدین دری، ۱۳۷۷(
کمیته مجازات (علی حاتمی، ۱۳۷۷(
محاکمه (مجموعه، حسن هدایت، ۱۳۷۸(
میکس (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۸(
طهران روزگار نو (علی حاتمی، ۱۳۷۸(
سایه روشن (حسن هدایت، ۱۳۸۰(
خانه ای روی آب (بهمن فرمان آرا، ۱۳۸۰(
دیوانه ای از قفس پرید (احمدرضا معتمدی، ۱۳۸۱(
گاوخونی (بهروز افخمی، ۱۳۸۱(
جایی برای زندگی (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۸۲(
حکم (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۳(
ستاره ها (فریدون جیرانی، ۱۳۸۴(
آنتونی کویین در منطقه ای فقیر در؛چیاهوای؛ مکزیک متولد شد.از مادری سرخ پوست و پدری که سالها برای(پانچوویلا) جنگیده بود و حالا آن قدر سر خورده شده بودکه به کالیفرنیا مهاجرت کرد.کویین ده ساله بود که پدرش در یک حادثه دانندگی جان داد.
از آنجاییکه زندگی با کسی شوخی ندارد کویین نیز مجبور شد برای پول در آوردن کارهای مختلفی انجام دهد، ازواکس زدن گرفته تا کار گری در کشتارگاه و قصابی و بوکس.چون جوان با هوشی بود وقتی بزرگتر شد علاقه اش به درس بیشتر شد و در رشته معماری تحصیل نمود.وی دلش میخواست بازیگر شود ولی هیچ کس حاضر نبود به جوانی که هنوز انگلیسی را با لکنت حرف میزد نقش بدهد.در سال 1936 به طور اتفاقی نقش چند دقیقه ای یک سرخ پوست را بازی کرد و چنان ایفای نقش کرد که مورد تحسین گری کوپربه قرار گرفت و کارگردان های دیگر نیز برای دعوت او مجاب شدند،اما تنها برای نقش های سرخ پوستها و بزه کارها یاد او می افتادند.تا اینکه در سال 1947 به همراه براندو کبیر (جاوید شاه سینمای جهان) شاهکار "اتوبوسی به نام هوس " را روی صحنه برد تا به شهرت رسید.پنج سال بعد هم به خاطر بازی "زنده باد زاپاتا"در نقش برادر زاپاتا،برنده اسکار شدو جایزه اسکار دومخود را نیز در سال 1956 برای ایفای نقش دردرام (شور زندگی) به دست آورد"جاده"و"گوژپشت نتردام"نشان از بازی های عالی او داشتند.اکنون همه می دانستند کویین از عهده هر نقشی بر می آید.دهه ی 60 کویین بود."توپ های ناوارون"و"لورنس عربستان"،"زور بای یونانی" باعث شهرت او در سراسر جهان شد.کویین در سال 1972 شرح حال خود را در کتابی به اسم "گناه نخستین " منتشر ساخت که به بیش از 18 زبان ترجمه گردیدو جلد دوم آن تحت عنوان "ناگهان غروب" نیز بعد ها به چاپ رسید. . او در مورد کتابش میگوید:میتوانستم دروغ بگویم یا حقیقت را بنویسم. فکرکردم تنها ارزش در چنین کتابهایی راستگوییخواهد بود.وی در سال 1978 در "غول یونانی" نقشی را بازی کرد که شباهتی فراوان به "اریستوتل اوناسیس" ثروتمند و غول کشتیرانی یونان داشت. او در سال 1990 نقش"سانتیاگو" شخصیت اصلی کتاب "پیر مرد و دریا"، "اثر ارنست همینگوی"را در یک فیلم تلویزیونی بازی کردو شش سال بعد در فیلم "گوتی" ظاهر شد.
کویین با همسر دوم خود(ایاولاندرا ادلری) در فیلم (باراباس) آشنا شد.زندگی زناشویی آنها پس از سیسال رابطهزناشویی به فرجامی تلخ و جدایی آن دو ازیکدیگر ختم شد. کویین پیش از مرگش گفته بود:(این جدایی باعث شد که مهربانی مردم را نسبتبه خود دریابم. مردم به گرمی با من رفتار میکنندو مرا به خوبی درک میکنند) ویژگی بارز او درزندگی و در سینما اشتیاق فراوان به زندگی بود. کویین درسال 1987 در مصاحبهایی گفت به بیشتر آرزوهایی که در جوانی داشت دست یافته است.وی با اشاره به کودکی خود گفت: (من هرگز آنبچه را راضی نکردم اما گمان میکنم من و او حالامعاملهای کردهایم. مثل بالا رفتن از یک کوهاست. من او را به اورست (بلندترین قله جهان)نبردم اما به قله کوه ویتنی رساندم و گمان میکنمهمین قله هم قله کوچکی نیست). کویین پیش ازمرگ 17 روز به علت سینه پهلو و ناراحتیهایتنفسی در بیمارستان بستری بود. او که در مکزیکبه دنیا آمده و در شرق لسآنجلس با فقر پرورشیافته بود، از تئاتر و بازی نقشهای درجه دوم درسینما به خاطر حساسیت، فیزیک خاص و شیوهبازیگری به هنرمندی بینالمللی تبدیل شد و درطول بیش از 50 سال بازیگری در نقشپادشاهان، سرخپوستها، یک پاپ، یک مشتزن ویک هنرمند ظاهر شد. او یک بار در مصاحبهایی بهشوخی گفت: (من هرگز به دختر دلخواهمنرسیدم اما در عوض به پادشاهی کشورهارسیدم). از نظر بسیاری از تحسینکنندگان او،نقش (زوربا) کشاورز یونانی در سال 1964 به یادماندنیترین نقش تمام زندگیاش بوده است.این نقش، نقش محبوب خود او نیز بود به طوریکه در سال 1983 نسخهای موزیکال از همین اثررا در صحنه تئاتر اجرا کرد.
او پس از بازی در نقش بدل یک هنرپیشه باکاترین دخترخوانده (سیسیل دومیل) تهیهکنندهمعروف سینما آشنا شد و با وی ازدواج کرد،ازدواجی که کارش را در سینما بسیار آسانتر کرد.حضور او در نقش (پل گوگن) در فیلم )شورزندگی) در سال 1956 بیش از هشت دقیقه نبوداما برای همین هشت دقیقه دومین اسکار نقشدوم خود را گرفت. (ایرنه تاگی دسوفی) ازدوستان کویین میگوید: (انگیزه کار او عشق بههنر بود. من 29 بار اجرای (زوربا) را توسط اودر تئاتر دیدم. هر شب با چنان اشتیاقی بازیمیکرد که گویی نخستین اجرای اوست. او کارشرا با عشق انجام میدا).کویین همیشه مشغول کار بود. نقاشی، نوشتن،طراحی، بازیگری و هرگز دست از کار نمیکشید.او هرگز بیکار نمیماند. در فیلم (مرثیهای براییک سنگین وزن) که در سال 1962 تهیه شد،مشتزنی که کویین نقش او را بازی میکرد از(کاسیوس کلی) مشتزن جوان که بعدها مسلمانشد و نامش را به (محمد علی) تغییر داد، شکستمیخورد. وی در سال 1997 درباره محمدعلیگفت: کارکردن با او دلپذیر بود و به انسان زندگیو نشاط میداد. پس از این که پیدا کردننقشهای درجه اول در امریکا دشوار شد، او ازهالیوود برای کار و زندگی به ایتالیا رفت و در سال1977 در مصاحبهای با آسوشیتدپرس گفت:(چه نقشی را میتوانستم در آنجا بازی کنم؟ از نظرآنها فقط میتوانم نقش یک مکزیکی، یکسرخپوست یا یک ارباب مافیا را بازی کنم).کویین در سال 1965 پس از آشنایی با (اولاندراادلری) طراح لباس ایتالیایی از کاترین جدا شد ازدواج دوم وی با اولاندرا پس از 31 سال از همگسیخت.
و عشق...کویین در رابطه با مرگ همسرش میگوید: آه،سبک، سنگین کردن این که کاترین چه بوده وچقدر شده، چه آزاردهنده است. آخرین بار کهدیدمش، در چشمانش از زندگی که با روزی با همداشتیم نشانی نبود.آلزایمر بیماری هولناکی است که آرامآرامهمسر اولم را میکشد، همچنان که خانوادهاش راکشت. از آنچه بر سر روحیه و حافظه کاترینآورده، قلبم به درد میآید، اما ذهنم در عینحال خالی است. از برخی لحاظ حالا او را بیش اززمانی که با هم بودیم دوست دارم; از لحاظ دیگرمیکوشم او را همان آدم سابق بدانم. عشقم به اوامروز واقعی است. نه عشق هالیوودی که چونمردی جوان سالها پیش از جا خوشکردنآلزایمر در جسم او حس میکردم. به گذشته کهبرمیگردم، نمیدانم آیا هرگز او را از جان و دلدر آغوش کشیدهام یا نه. به هیچ یک از دو تنمانمجال ندادهام. آنچه بین ما مانده فرزندان ماستو آن بسته زنج آور که برای محکوم کردن منفرستاده است. امروز تنها نشان از گذشته ناماوست، اما زود فهمیدم که (کاترین دومیل) کمتراز آنچه بود که مینمود. چهرهای پنهانی پشتظاهرش نهفته بود: چهرهای ترس خورده، ناایمنو بزدل.در سال 1936 که از آمریکای لاتین برگشت،ازدواجش سرنگرفته بود. من از این فرصتاستفاده کردم تا با او باشم، بیآنکه به بهایش فکرکنم. رفته بود تا با یک کلمبیایی وصلت کند، امارابطه به بنبست رسیده بود. هرگز از دلیلشسردرنیاوردم و به فکر پرسیدن هم نبودم. مگر منکی بودم که از رویای کلمبیایی کاترین بپرسم؟
وقتی بار دیگر کاترین پیدایش شد، سرنوشتمرا به بازی در یکی دیگر از تولیدات سیسیل ب.دومیل - حماسه بیباکانه (دزد دریایی) کشاند.مرا برای بازی در نقش اصلی فیلم، یعنی (ژانلافیت در نظر گرفته بوند، اما دوستان و خانوادهمیخواستند مرد بزرگ را از به کارگرفتن منمنصرف کنند. دومیل مثل بیشتر تهیهکنندگانی کهدیگر نمیتوانند صاحبنظر باشند، همه را به اتاقبرنامهریزی خصوصی خود دعوت میکرد تانمونههای آزمایشی بازیگران را بررسی کند.بعدها فهمیدم که کاترین یکی از مخالفان من بود و(کلارک گیبل) را برای این نقش پیشنهاد کرد. بهنظرش من برای نقش راهزنی چنین پرمایه زیادیجوان بودم و شاید هم حق داشت و او یک سالبعد همسرم شد.
او یک سرخ پوست بود. تماملحظات عمرش را تا آخر زندگی کرد و جزو تاریخسینما شد. رکورد بازیگری را شکست. در جلدسرخپوستها، مکزیکیها، اسکیموها، یونانیها وحتی چینیها رفت و یک تنه نقش جماعتی را بهعهده گرفت که در حاشیهاند یا تحقیرشانمیکنند، اما تسلیم نمیشوند. کویین که در دوره 50 ساله کارش در فیلم های بسیاری بازی کرد،از کودکی فقیر در مکزیک و در اوج انقلاب کشور به یکی از بزرگترین غول های جهان تبدیل شد.کویین از دو ازدواج اولش یازده فرزند و از ازدواج سوم هم صاحب دو فرزند شد.از فرزندان وی تنها یک پسر یه صورت حرفه ای به رشته بازیگری روی آورد.آنتونی کویین در ژوئن 2001،در 86 سالگی بر اثر بیماری تنفسی در گذشت.او در حالی در گذشت که از وی پنج بیوه،سیزده فرزند،دو جایزه اسکار،312 فیلم،شصت سال تجربه بازیگری و 86 سال عمر را پشت سر گذاشته بود و در همه این 86 سال یک لحظه هم تسلیم نشد.
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند تنها آنهایی که با خود چتر به همراه می برند به کار خود ایمان دارند.( آنتوان چیکف)
چند وقتی گذشت،زندگیم تازه داشت روی روال می افتاد.آخ یادم رفت بگم،تقریبا دوستای تو رگیم از اخلاق گندی که پیدا کرده بودم شاکی شده بودن.چون توجهی به اونا نمی کردم.اگرم می خندیدم، از چشام می فهمیدن که این خنده از روی زور و اجبار هستش، خلاصه اوضاع خوب بودو من دیگه اهمیتی به رویا نمی دادم.
یه شب لواسون بودیم(رستوران کوهستان)رویا هم با منو فامیلامون اومده بود،یدفه دیدم دستش حلقه هستش ، این بار دیگه تعجب نکردم چون می دونستم هر کاری ازش بر میاد.من طبق معمول حس شیطونیم زده بود بالا، به دستش با چشام اشاره کردم گفتم مبارکه!
اون گفت نه بابا همینطوری دستم کردم.(تو دلم گفتم جون عمت من خبر دارم).
خلاصه وقتی داشتم می رسوندمش دم خونشون جریانو گفت،می گفت پسر خوبیه،همیشه هواسش به منه، خیلی مهربونه... . برگشتیم خونه و شب به من sms داد که تو رو........ .من با کمال میل بهش باز گفتم مبارکه و شب به خیر.
دو سالی گذشت،همه چی خوب بود،منم سرم با رفیقام با دخترا گرم بود.
عید شد،همین عید امسال،عیدی که با خودش حالو هوای نوروزو میاره،بوی طراوت،شکوفه های یاس،زندگی دوباره،گفتم زندگی؟آره زندگی،واقعا اگر آدم عاشق نباشه،(حالا عاشق هر چیزی مهم نیست) می تونه زندگی کنه یا فقط نفس میکشه؟ول کن بابا،از اصل داستان دور شدیم،صحبت از عید شد،نمی دونم بگم بهترین یا بدترین عید... .
ادامه دارد.
اس ام اس رویا،اون اس ام اس خیلی روحیه منو خراب کرد، برای باور کردن حرفهای جادویی رویا با خودم خیلی کلنجار رفتم تا بتونم خودمو راضی کنم، ولی دیوار عقلم به من این اجازرو نداد... .
بعد از اون sms من دیگه احساس خوبی نداشتم، شک داشتم دیگه به خودش، به حرفاش، به طرز نگاهش و به جادوی پلیدش.
رویا رفت و آمدشو با ما ادامه می داد ولی من توجهی به اون نمی کردم وسنگینی نگاهشو همیشه حس می کردم.
یه روزی از روزهای خدا شنیدم با یه پسره نامزد کرده(خونه نامزدش تهران نبود)،جالب این بود که پسره هیچی نداشتو ترم 2 کاردانی یه رشته در پیت بود.
خلاصه، من دیگه رویای، رویا داشتن رو نداشتم.دیگه ترس از تغییر کردنشو نداشتم،دیگه وقتی می دیدمش قلبم به تپش نمی افتاد،دیگه با رویای ،رویا داشتن زندگی نمی کردم.
دیگه،دیگه،دیگه
زمان می گذشت،روزها ،هفته ها، ماه ها.
ادامه دارد.
تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار
باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار
از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است . نادر شاه افشار
اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید . نادر شاه افشار
خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود . نادر شاه افشار
وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند . نادر شاه افشار
هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند … نادر شاه افشار
شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است . نادر شاه افشار
فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار
کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است . نادر شاه افشار
هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار
لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار
برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . نادر شاه افشار
گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند . نادر شاه افشار
کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم . نادر شاه افشار
میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار
سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار