تمساح و کفتار

کفتاری شامگاهان بر کناره رود نیل تمساحی دید و هر کدام در برابر هم ایستادند و به همدیگر درود و سلام گفتند.

کفتار سخن آغازید و گفت : روزگارت را چگونه می گذرانی آقا؟

تمساح پاسخ داد: بد ترین ایام را سپری می کنم گاهی به سختی و رنجم گریه سر می دهم و آفریدگانی که پیرامون من هستند به من می گویند:

                             "این اشک ها چیزی جز اشک تمساح نیست."

 

این تعبیر و تلقی به حدی آزرده و زخمناکم می کند که هرگز قابل توصیف نیست.

کفتار همان هنگام به وی گفت:

درباره ی رنج ها و سختی هایت خوب داد سخن در می دهی اما لحظه ای هم در باره من اندیشه کن . من به زیباییهای جهان شگفتی ها  شاهکارها و معجزه های بدیعش به دقت نظاره  می کنم و چنان خنده سر می دهم که حکایت از شادمانی نابی دارد که دلم را آکنده می کند و خورشید را به تبسم  وا می دارد.

حال آنکه  دغل کاران می گویند:

                               "این خنده ها چیزی جز خنده کفتار نیست."

نظرات 2 + ارسال نظر
آدم برفى سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:36 http://www.mahfele-khial.blogsky.com

سلام
داستان جالبى بود . پیروز و رها

سلام ُ ممنون .

دادا دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 16:07

حالا تو کفتار بودی یا تماساح ؟! شغال؟
پاکش نکن بابا بزار باشه مگه اینجا آزادیه نظر نیست دادا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد