نام: عزت الله انتظامی
تاریخ تولد: ۱۳۰۴
استاد انتظامی بازیگری را از تئاتر آغاز کرد.
نمایش تئاتر گاو نوشته غلامحسین ساعدی با بازی او و علی نصیریان و دیگر هنرمندان تازه کار اما بااستعداد آن زمان , داریوش مهرجویی را وادار کرد تا از روی نمایشنامه گاو و با همان اکیپ گروه بازیگری، فیلم گاو را بسازد. فیلم گاو ساخته شد و بازی عزت الله انتظامی یکی از بهترین نقش آفرینی های تاریخ سینمای ایران گردید.
انتظامی پس از انقلاب و بخصوص در دهه شصت در انواع و اقسام نقش ها به بهترین نحو ممکن ظاهر شد. بازی او در فیلمهای حاجی واشنگتن، اجاره نشینها، گراند سینما، هامون، بانو، خانه خلوت، ناصرالدین شاه اکتور سینما، روز فرشته، روسری آبی و خانه ای روی آب اوج هنرنمایی او در کارنامه سینمایی اش است.
عزت الله انتظامی در جشنواره بیست و یکم فیلم فجر با فیلم دیوانه ای از قفس پرید (احمدرضا معتمدی) حضور داشت.
او در گاوخونی دومین همکاری اش با بهروز افخمی را تجربه کرد و جایی برای زندگی چهارمین تجربه اش با محمدرضا بزرگ نیا بود.
او برای اولین بار با مسعود کیمیایی یکی از کارگردانان صاحب سبک سینمای ایران و در سن ۷۹ سالگی در فیلم « حکم » همکاری کرد. شاید نقش « رضا » در فیلم( حکم) یک دن کورلئونه باشد. فیلمی که شاید حال و هوای پدرخوانده را برایمان زنده کند.
گاو (داریوش مهرجویی، ۱۳۴۸(
آقای هالو (داریوش مهرجویی، ۱۳۴۹(
بیتا (هژیر داریوش، ۱۳۵۱(
صادق کرده (ناصر تقوایی، ۱۳۵۱(
پستچی (داریوش مهرجویی، ۱۳۵۱(
ملکوت (پرویز کیمیاوی، ۱۳۵۵(
شیر خفته (۱۳۵۵(
دایره مینا (داریوش مهرجویی، ۱۳۵(
مدرسه ای که می رفتیم (داریوش مهرجویی، ۱۳۵۹(
حاجی واشنگتن (علی حاتمی، ۱۳۶۰(
کمال الملک (علی حاتمی، ۱۳۶۲(
خانه عنکبوت (علیرضا داودنژاد، ۱۳۶۲(
اجاره نشینها (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۵(
شیر سنگی (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۶۵(
شیرک (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۶(
گراند سینما (حسن هدایت، ۱۳۶۷(
کشتی آنجلیکا (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۶۷(
در مسیر تندباد (مسعود جعفری جوزانی، ۱۳۶۷(
هامون (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۸(
بانو (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۰(
خانه خلوت (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۰(
ناصرالدین شاه اکتور سینما (محسن مخملباف، ۱۳۷۰(
روز فرشته (بهروز افخمی، ۱۳۷۲(
جنگ نفت کشها (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۷۲(
روسری آبی (رخشان بنی اعتماد، ۱۳۷۳(
روز واقعه (شهرام اسدی، ۱۳۷۳(
باد و شقایق (سیدضیاءالدین دری، ۱۳۷۷(
کمیته مجازات (علی حاتمی، ۱۳۷۷(
محاکمه (مجموعه، حسن هدایت، ۱۳۷۸(
میکس (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۸(
طهران روزگار نو (علی حاتمی، ۱۳۷۸(
سایه روشن (حسن هدایت، ۱۳۸۰(
خانه ای روی آب (بهمن فرمان آرا، ۱۳۸۰(
دیوانه ای از قفس پرید (احمدرضا معتمدی، ۱۳۸۱(
گاوخونی (بهروز افخمی، ۱۳۸۱(
جایی برای زندگی (محمدرضا بزرگ نیا، ۱۳۸۲(
حکم (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۳(
ستاره ها (فریدون جیرانی، ۱۳۸۴(
آنتونی کویین در منطقه ای فقیر در؛چیاهوای؛ مکزیک متولد شد.از مادری سرخ پوست و پدری که سالها برای(پانچوویلا) جنگیده بود و حالا آن قدر سر خورده شده بودکه به کالیفرنیا مهاجرت کرد.کویین ده ساله بود که پدرش در یک حادثه دانندگی جان داد.
از آنجاییکه زندگی با کسی شوخی ندارد کویین نیز مجبور شد برای پول در آوردن کارهای مختلفی انجام دهد، ازواکس زدن گرفته تا کار گری در کشتارگاه و قصابی و بوکس.چون جوان با هوشی بود وقتی بزرگتر شد علاقه اش به درس بیشتر شد و در رشته معماری تحصیل نمود.وی دلش میخواست بازیگر شود ولی هیچ کس حاضر نبود به جوانی که هنوز انگلیسی را با لکنت حرف میزد نقش بدهد.در سال 1936 به طور اتفاقی نقش چند دقیقه ای یک سرخ پوست را بازی کرد و چنان ایفای نقش کرد که مورد تحسین گری کوپربه قرار گرفت و کارگردان های دیگر نیز برای دعوت او مجاب شدند،اما تنها برای نقش های سرخ پوستها و بزه کارها یاد او می افتادند.تا اینکه در سال 1947 به همراه براندو کبیر (جاوید شاه سینمای جهان) شاهکار "اتوبوسی به نام هوس " را روی صحنه برد تا به شهرت رسید.پنج سال بعد هم به خاطر بازی "زنده باد زاپاتا"در نقش برادر زاپاتا،برنده اسکار شدو جایزه اسکار دومخود را نیز در سال 1956 برای ایفای نقش دردرام (شور زندگی) به دست آورد"جاده"و"گوژپشت نتردام"نشان از بازی های عالی او داشتند.اکنون همه می دانستند کویین از عهده هر نقشی بر می آید.دهه ی 60 کویین بود."توپ های ناوارون"و"لورنس عربستان"،"زور بای یونانی" باعث شهرت او در سراسر جهان شد.کویین در سال 1972 شرح حال خود را در کتابی به اسم "گناه نخستین " منتشر ساخت که به بیش از 18 زبان ترجمه گردیدو جلد دوم آن تحت عنوان "ناگهان غروب" نیز بعد ها به چاپ رسید. . او در مورد کتابش میگوید:میتوانستم دروغ بگویم یا حقیقت را بنویسم. فکرکردم تنها ارزش در چنین کتابهایی راستگوییخواهد بود.وی در سال 1978 در "غول یونانی" نقشی را بازی کرد که شباهتی فراوان به "اریستوتل اوناسیس" ثروتمند و غول کشتیرانی یونان داشت. او در سال 1990 نقش"سانتیاگو" شخصیت اصلی کتاب "پیر مرد و دریا"، "اثر ارنست همینگوی"را در یک فیلم تلویزیونی بازی کردو شش سال بعد در فیلم "گوتی" ظاهر شد.
کویین با همسر دوم خود(ایاولاندرا ادلری) در فیلم (باراباس) آشنا شد.زندگی زناشویی آنها پس از سیسال رابطهزناشویی به فرجامی تلخ و جدایی آن دو ازیکدیگر ختم شد. کویین پیش از مرگش گفته بود:(این جدایی باعث شد که مهربانی مردم را نسبتبه خود دریابم. مردم به گرمی با من رفتار میکنندو مرا به خوبی درک میکنند) ویژگی بارز او درزندگی و در سینما اشتیاق فراوان به زندگی بود. کویین درسال 1987 در مصاحبهایی گفت به بیشتر آرزوهایی که در جوانی داشت دست یافته است.وی با اشاره به کودکی خود گفت: (من هرگز آنبچه را راضی نکردم اما گمان میکنم من و او حالامعاملهای کردهایم. مثل بالا رفتن از یک کوهاست. من او را به اورست (بلندترین قله جهان)نبردم اما به قله کوه ویتنی رساندم و گمان میکنمهمین قله هم قله کوچکی نیست). کویین پیش ازمرگ 17 روز به علت سینه پهلو و ناراحتیهایتنفسی در بیمارستان بستری بود. او که در مکزیکبه دنیا آمده و در شرق لسآنجلس با فقر پرورشیافته بود، از تئاتر و بازی نقشهای درجه دوم درسینما به خاطر حساسیت، فیزیک خاص و شیوهبازیگری به هنرمندی بینالمللی تبدیل شد و درطول بیش از 50 سال بازیگری در نقشپادشاهان، سرخپوستها، یک پاپ، یک مشتزن ویک هنرمند ظاهر شد. او یک بار در مصاحبهایی بهشوخی گفت: (من هرگز به دختر دلخواهمنرسیدم اما در عوض به پادشاهی کشورهارسیدم). از نظر بسیاری از تحسینکنندگان او،نقش (زوربا) کشاورز یونانی در سال 1964 به یادماندنیترین نقش تمام زندگیاش بوده است.این نقش، نقش محبوب خود او نیز بود به طوریکه در سال 1983 نسخهای موزیکال از همین اثررا در صحنه تئاتر اجرا کرد.
او پس از بازی در نقش بدل یک هنرپیشه باکاترین دخترخوانده (سیسیل دومیل) تهیهکنندهمعروف سینما آشنا شد و با وی ازدواج کرد،ازدواجی که کارش را در سینما بسیار آسانتر کرد.حضور او در نقش (پل گوگن) در فیلم )شورزندگی) در سال 1956 بیش از هشت دقیقه نبوداما برای همین هشت دقیقه دومین اسکار نقشدوم خود را گرفت. (ایرنه تاگی دسوفی) ازدوستان کویین میگوید: (انگیزه کار او عشق بههنر بود. من 29 بار اجرای (زوربا) را توسط اودر تئاتر دیدم. هر شب با چنان اشتیاقی بازیمیکرد که گویی نخستین اجرای اوست. او کارشرا با عشق انجام میدا).کویین همیشه مشغول کار بود. نقاشی، نوشتن،طراحی، بازیگری و هرگز دست از کار نمیکشید.او هرگز بیکار نمیماند. در فیلم (مرثیهای براییک سنگین وزن) که در سال 1962 تهیه شد،مشتزنی که کویین نقش او را بازی میکرد از(کاسیوس کلی) مشتزن جوان که بعدها مسلمانشد و نامش را به (محمد علی) تغییر داد، شکستمیخورد. وی در سال 1997 درباره محمدعلیگفت: کارکردن با او دلپذیر بود و به انسان زندگیو نشاط میداد. پس از این که پیدا کردننقشهای درجه اول در امریکا دشوار شد، او ازهالیوود برای کار و زندگی به ایتالیا رفت و در سال1977 در مصاحبهای با آسوشیتدپرس گفت:(چه نقشی را میتوانستم در آنجا بازی کنم؟ از نظرآنها فقط میتوانم نقش یک مکزیکی، یکسرخپوست یا یک ارباب مافیا را بازی کنم).کویین در سال 1965 پس از آشنایی با (اولاندراادلری) طراح لباس ایتالیایی از کاترین جدا شد ازدواج دوم وی با اولاندرا پس از 31 سال از همگسیخت.
و عشق...کویین در رابطه با مرگ همسرش میگوید: آه،سبک، سنگین کردن این که کاترین چه بوده وچقدر شده، چه آزاردهنده است. آخرین بار کهدیدمش، در چشمانش از زندگی که با روزی با همداشتیم نشانی نبود.آلزایمر بیماری هولناکی است که آرامآرامهمسر اولم را میکشد، همچنان که خانوادهاش راکشت. از آنچه بر سر روحیه و حافظه کاترینآورده، قلبم به درد میآید، اما ذهنم در عینحال خالی است. از برخی لحاظ حالا او را بیش اززمانی که با هم بودیم دوست دارم; از لحاظ دیگرمیکوشم او را همان آدم سابق بدانم. عشقم به اوامروز واقعی است. نه عشق هالیوودی که چونمردی جوان سالها پیش از جا خوشکردنآلزایمر در جسم او حس میکردم. به گذشته کهبرمیگردم، نمیدانم آیا هرگز او را از جان و دلدر آغوش کشیدهام یا نه. به هیچ یک از دو تنمانمجال ندادهام. آنچه بین ما مانده فرزندان ماستو آن بسته زنج آور که برای محکوم کردن منفرستاده است. امروز تنها نشان از گذشته ناماوست، اما زود فهمیدم که (کاترین دومیل) کمتراز آنچه بود که مینمود. چهرهای پنهانی پشتظاهرش نهفته بود: چهرهای ترس خورده، ناایمنو بزدل.در سال 1936 که از آمریکای لاتین برگشت،ازدواجش سرنگرفته بود. من از این فرصتاستفاده کردم تا با او باشم، بیآنکه به بهایش فکرکنم. رفته بود تا با یک کلمبیایی وصلت کند، امارابطه به بنبست رسیده بود. هرگز از دلیلشسردرنیاوردم و به فکر پرسیدن هم نبودم. مگر منکی بودم که از رویای کلمبیایی کاترین بپرسم؟
وقتی بار دیگر کاترین پیدایش شد، سرنوشتمرا به بازی در یکی دیگر از تولیدات سیسیل ب.دومیل - حماسه بیباکانه (دزد دریایی) کشاند.مرا برای بازی در نقش اصلی فیلم، یعنی (ژانلافیت در نظر گرفته بوند، اما دوستان و خانوادهمیخواستند مرد بزرگ را از به کارگرفتن منمنصرف کنند. دومیل مثل بیشتر تهیهکنندگانی کهدیگر نمیتوانند صاحبنظر باشند، همه را به اتاقبرنامهریزی خصوصی خود دعوت میکرد تانمونههای آزمایشی بازیگران را بررسی کند.بعدها فهمیدم که کاترین یکی از مخالفان من بود و(کلارک گیبل) را برای این نقش پیشنهاد کرد. بهنظرش من برای نقش راهزنی چنین پرمایه زیادیجوان بودم و شاید هم حق داشت و او یک سالبعد همسرم شد.
او یک سرخ پوست بود. تماملحظات عمرش را تا آخر زندگی کرد و جزو تاریخسینما شد. رکورد بازیگری را شکست. در جلدسرخپوستها، مکزیکیها، اسکیموها، یونانیها وحتی چینیها رفت و یک تنه نقش جماعتی را بهعهده گرفت که در حاشیهاند یا تحقیرشانمیکنند، اما تسلیم نمیشوند. کویین که در دوره 50 ساله کارش در فیلم های بسیاری بازی کرد،از کودکی فقیر در مکزیک و در اوج انقلاب کشور به یکی از بزرگترین غول های جهان تبدیل شد.کویین از دو ازدواج اولش یازده فرزند و از ازدواج سوم هم صاحب دو فرزند شد.از فرزندان وی تنها یک پسر یه صورت حرفه ای به رشته بازیگری روی آورد.آنتونی کویین در ژوئن 2001،در 86 سالگی بر اثر بیماری تنفسی در گذشت.او در حالی در گذشت که از وی پنج بیوه،سیزده فرزند،دو جایزه اسکار،312 فیلم،شصت سال تجربه بازیگری و 86 سال عمر را پشت سر گذاشته بود و در همه این 86 سال یک لحظه هم تسلیم نشد.
جک نیکلسن(بزرگترین بازیگر نفش روانی):براندو تاریخ سینما را به دو بخش تقسیم کرد،قبل و بعد خود.
خلاقیت و سرکشی او بر قوانین حاکم بر سینما چه روی پرده و چه خارج از آن، او را جاودانه کرد و تا کنون هیچ بازیگری نمیتواند ادعا کند که مثل مارلون براندو در ارتقای بازیگری مؤثر بوده است.ایلیا
«براندو » افسانهی استلا بود
Marlon Berando (1924-2004)
مارلون براندو» در سوم آوریل 1924 در «اُماها بنداسکا» بدنیا آمد. او سومین و آخرین فرزند «دوروتی پین بارکر» و «مارلون براندو» بود. مادرش بازیگر محلی و پدرش فروشنده بود. در سال 1925، والدینش از هم جدا شدند و مادر خانواده همراه سه فرزندش به «سنتاآما» واقع در کالیفرنیا نقل مکان کرد ولی دو سال بعد، والدین او دوباره ازدواج کردند و همگی به استان «ایلی ئویز» واقع در شمال شیکاگو رفتند.
در سال 1940 او به پانسیون نظامی فرستاده شد که در آنجا شروع به تمرینهای نمایش کرد ولی به خاطر سرپیچی از قوانین کمی پیش از فارغالتحصیلی اخراج شد. در سال 1943 براندو به نیویورک نزد خواهرش رفت و درکارگاه هنرهای دراماتیک» ثبت نام کرد که در آنجا با بازیگرانی مثل «هدی بلافونت» و «شیلی و نیترز» آشنا شد. اولین معلمش در آنجا «استلا آدلر» (Stella Adler) بود که اهل خانواده بزرگی از روسیه بود. او شعارش این بود که «بازی نکنید، خودتان باشید». او راهنمای براندو بود و از همان چیزهایی آموخت که امروز به آن «متد بازیگری» میگویند. آنچه «استلا آدلر» به دانشآموزان خود یاد داد این بود که چگونه نیروهای درونی خود را کشف کنند تا به کمک آنها، احساسات ببیننده خود را هم بیدار کنند. براندو یکبار درباره آدلر نوشت:«او به من یاد داد که طبیعی باشم و سعی نکنم حسی را که خودم هنگام بازی، لمس نکردهام، تظاهر کنم» در سال 1944 براندو اولین تجربه صحنهاش در نمایشی درباره حضرت مسیح بود. در طول همان سال اولین همکاریاش با کمپانی «برادوی» در «من مادر را به خاطر دارم» به کارگردانی « جان ون دروتن» (yonvun Droten) که بسیار موفق از کار درآمد و تا دوسال نمایش داده شد. این مایش پرفروش تحسینهای بسیاری برای براندو در پی داشت که یکی از تحسینکنندگانش «الیا کازان» (Elia Kazan) کارگردان بود. «الیاکازن» توانست تهیه کننده فیلمش «اتوبوسی به نام هوس» که «تنسی ویلیامز» فیلمنامه آن را نوشته بود ـ را راضی کند که براندو برای نقش «استنلی کوالسکی» مناسب است. با بازی چشمگیر براندو در این نقش مشخص میشد که او در پی گونهای خاص از بازیگری است و قادر است روح دردمند و مجروح را به خوبی نشان دهد. شیوه بازی براندو با راهنماییهای الیاکازان خبر از ورود متد به عالم بازیگری میداد. شخصیت «استنلی کوالسکی» یکی احمقترین و هوس بازترین شخصیتهایی است که تا به حال در سینما دیده شده است. خاطره مردی که به آرامی به وسایل اطرافش ضربه میزند و با بیان خاصش که بین کلمات مکث میکند و بیاختیار نام «استلا» را فریاد میزند، برای همیشه جاودان شده است.
از آن بعد هالیوود به دنبال براندو بود ولی او تمام پیشنهادات را رد میکرد. به جز فیلم «مردان» با کارگردان «استنلی کرامر» (Stanly Kramer) که در آن سربازی است که در جنگ فلج شده و نمیتواند با مشکلاتش در جامعه کنار بیاید و برای بازی در آن مدتی با این گونه بیماران سپری کرده بود. این فیلم نتوانست موفقیت فیلم قبلی براندو را تکرار کند اما او را نامزد جایزه اسکار کرد. منتقدی اشاره کرده است که« بازی براندو در فیلم «مردان» مثل تزریق خون به جان بازیگریاست» بعدها همگی این کار بزرگ او را تأیید کردند.
در بهار 1955، براندو، کمپانی اختصاصیاش را با نام «پین بارکر» که اسم پیش از ازدواج مادرش را روی آن گذاشته بودرا تاسیس کرد. در اکتبر 1957، براندو با بازیگری بنام «آنا کاشیف» (Anakashif) که اهل ولز بود ازدواج کرد. در دهه شصت او تعدادی فیلم ضعیف بازی کرد. در طول این مدت او برای پایان دادن به تبعیض نژادی و بیعدالتی اجتماعی و برگرداندن حقوق سرخپوستان وارد جنبش «قانون مدنی» شد و اعانه جمع میکرد با حضور در فیلم «دربارانداز» (1954) و با کارگردانی الیاکازان، براندو اولین اسکار خودش را کسب کرد.
براندو در نقش شخصیتهای متفاوتی بازی کرده بود و هیچ وقت پای ثابت نوع خاصی از نقشها نبود. او جرأت کرد که در موزیکال «جوانان و عروسکها» آواز بخواند.
در فیلم «قهوه خانه ماه اوت» در نقش یک مترجم ژاپنی تمایلش را به کمدی نشان داد. در «سایانورا» (1957) او را سربازی آمریکایی میبینیم که در حین مأموریت در ژاپن عاشق بازیگری ژاپنی میشود در حالی که ازدواج او ممکن است مجازات سختی در پی داشته باشد. این فیلم برایش پنجمین نامزدی اسکار را به دنبال داشت. بار دیگر در هیبت یک نظامی بخت با او یار بود و و در فیلم «شیرهای جوان» در کنار «مونت گوی کلیف» (Mont Gary Clift) درخشید. این جوان عاصی و پرشور دهه پنجاه آمریکا هیچ گاه روش زندگی فوق ستارههای هالیوودی را در پیش نرفت و در عوض راه را برای ستارههای بزرگ دیگری مثل «جیمزدین» (James Dean) که خیلی زود مرد و تنها در سه فیلم بازی کرد و «پل نیومن»(Poul Newman) هموار کرد.
در این دهه برای چهار سال پیاپی نامزده جایزه اسکار شد. سال اول برای فیلم «مردان» سال دوم «برای زنده یاد زاپادا» که در آن رهبر دهقانانی بود که علیه حکومت شورش کرده بودند و سومی برای «جولیوس سزار» که در آن شکلی کاریکاتوری از مارک آنتونی سردار قدرت طلب سزاور نمایش میدهد. او خواهرزاده قیصر و مردی خوش گذران و دلیر بود که با قدرت کلامش، مردم را تحریک به انتقام میکرد و چهارمی به خاطر یکی از بهترین ساختههای «الیاکازان» یعنی «در بارانداز» که براندو در آن درخشید و اوج بازی او در سالهای جوانی بود و بالاخره به خاطر آن جایزه اسکار را گرفت.
دومین ازدواج براندو در سال 1960 با بازیگر مکزیکی بنام «موتیرا کاستاندا» (Motria Castanda) به وقوع پیوست . «سربازان یک چشم» فیلمی بود که در سال 1961، براندو علاوه بر بازیگری، کارگردانی آن را هم انجام داد که در واقع وسترنی متفاوت در زمان خودش محسوب میشد. در فیلم «شورش در کشتی بونتی» براندو یک افسر کشتی است که با ناخدا اختلاف پیدا میکند. شکست تجاری این فیلم که احتمالاً علت اصلی آن نیز جنجال و درگیریهای پشت صحنه بود و به خاطر هزینه زیادی که صرف ساخت آن شده بود این شکست تقریباً باعث ورشکستگی کمپانی سازندهاش شد.
در سال 1962 براندو در فیلم ناموفق «آمریکایی زشت» بازی کرد. و ودر عوض فرصت همکاری دوباره با الیاکازان را از دست داد. کازان سعی که تا براندو را برای بازی در فیلم جدیدش یعنی «سازش» راضی کند اما او نپذیرفت.
حضور براندو در وسترن « میسوری از هم میپاشد». کهدر صحنهای پیراهن به تن و کلاه زنانه به سر میکند از تواناییهای عجیب دیگر او خبر میداد و حضور موفقش در «سوپرمن» با توجهی زودگذر همراه بود. به خاطر ویژگیهای خاص فیلم «بسوزان» در سال 1969 ساخته «فرد زینهمان» یعنی از لحاظ بازیگری و مضمون اجتماعی به آن توجه ویژهای شد.
او درنقش مأمور سری بریتانیایی ظاهر میشود که شورش بزرگی را در یک کشور آفریقایی به راه میاندازد فیلم اعتراضی به نژاد پرستی و استعماگری است و شخصیت براندو در آن با توجه به موقعیتهای مختلف، مرتب تغییر میکند.
در سراسر دهة 60 شخصیت گیرای براندو هم بر روی پرده و هم بیرون از آن از او هنرمندی دوست داشتنی و نیروی تازه اجتماعی ساخت. تماشاگران جوان آن روزها او را در قامت فردی سرکش، تحسین میکردند اما نسلهای بعدی او را فردی ضد اجتماع و بیبندوبار شناختند. اما باز هم، منتقدان معتقد بودند که از یکی از مبتکرترین شخصیتهایی است که در طول مدت طولانی روی پرده ظاهر شده است.
در طول دهه هفتاد براندو با بازیهای قدرتمند در نقشهای خاطرهانگیز در ذهنها ماندگار شد. در سال 1972، مارلون براندو معنی واقعی نبوغ بازیگری را با نقش «دون ویتو کورلئونه» در فیلم «پدرخوانده» که کارگردان آن «فرانسیس فورد کوپولا» بود به تماشاگران ارائه میدهد که برای آن دومین جایزه اسکار خود را نیز به دست آورد.
براندو در مراسم اسکار در 27 مارچ 1973 همراه یک دختر سرخپوست ظاهر شد. براندو از پذیرفتن جایزه سر باز زد و دختر سرخپوست از طرف او بیانیهای را خواند که در آن دلیل رد کردن مجسمه را رفتار نادرست با سرخپوستان بومی به خصوص در فیلمهای این کشور دانست. رد کردن این جایزه بوسیله براندو باعث ایجاد دورهای شد که در آن او بیشتر به سیاست اهمیت میداد تا به بازیگری. خیلیها معتقد بودند که کار او در مراسم اسکار بچگانه بوده و او میتوانست با روشهای دیگری از سرخپوستان حمایت کند.
براندو موفقیت رویایاش در «پدرخوانده» را با حضور در هیبت مردی میانسال در برابر «ماریا اشنایمر» در فیلم «آخرین نانگو در پاریس» کامل میکند که احتمالاً بهترین بازیاش بود و درخشش او عامل اصلی موفقیت فیلم «برناردو برتولچی» (Bernardo Bertolcci) است که بهترین فیلم این کارگردان نیز هست. این فیلم براندو را برای بار هفتم نامزد اسکار کرد. او دهه هفتاد را با ایفای نقش «کوتز»قهرمان فیلم «اینک آخرالزمان» به کارگردانی کوپولا به پایان رساند که مشکلات مالی آن، فیلم و کارگردانش را به درد سر انداخت. اما در سال 2003 این فیلم با اضافه شدن پلانهای حذفی به صورت محدود با نام «اینک آخرالزمان»و تدوین دوباره به نمایش در آمد. براندو در دهه هشتاد مدتی از روی پردهها دور بود. در آن دوران اظهارنظرهای عجیب و غریب بر اندوه هم شنیده میشد مثل این جمله که در بازیگری حرفهای پوچ و توخالی است، به هر حال مارلون براندو هرگز از مرکز توجه و ستاره بودن راضی نبود. او در اول کتاب خاطراتش که در سال 1994 به نام «آوازهایی که از مادرم آموختم» منتشر شد، نوشته است که هر چه پول آورده خرج روانپزشکها کرده است.
پس از یک غیبت طولانی، براندو در سال 1989 در فیلم «فصل خشک سفید» در نقش یک وکیل روشنفکر سفیدپوست که تبعه آفریقای جنوبی است، ظاهر میشود که از درآمدهای کلانش دست کشیده است. این نقش هم نامزدی آکادمی را کسب کرد که هشتمین و آخرین افتخار مشابه او بود. در همان سال یکی از وقایع تلخ و تراژدیک زندگی خصوصی مارلون براندو نیز اتفاق افتاد و آن از این قرار بود که پسرش «کریستیان» به اتهام قتل نامزد خواهر ناتنیاش «داگ درولیت» محاکمه و به جرم قتل عمد به ده سال زندان محکوم شد. به دنبال این اتفاق در سال 1995، دختر براندو نیز در بیست و پنج سالگی، خود کشی کرد. براندو هیچ گاه زندگی آرام و بیدغدغهای نداشت و همین موضوع او را مورد توجه رسانههای عمومی قرار میداد. اما یکی از بهترین فیلمهای او در آن زمان کمدی «نوآموز» بود که در سال 1990 ساخته و براندو در آن با «متیوبرادریک» (Matiow Bradrick) هم بازی بود و همچنین بازیهای زیبای او در «دن ژوان دمارکو» (1995) و «جزیره دکتر مورو» (1996) بیاد ماندنی بود. آخرین فیلم این ستاره بزرگ یعنی «امتیاز» در سال 2001 ساخته شد که او در برابر «رابرت دنیرو» (Robert Deniro) و «ادوارد نورتون» (Ednard Norton) درخشید. سه نفری که همگی از بهترین بازیگران نسل خود شناخته شدهاند اما خلاقیت و سرکشی او بر قوانین حاکم بر سینما چه روی پرده و چه خارج از آن، او را جاودانه کرد و تا کنون هیچ بازیگری نمیتواند ادعا کند که مثل مارلون براندو در ارتقای بازیگری مؤثر بوده است. او بیشتر دهههای هشتادو ونود را در تنهایی سپری کرد و اواخر عمر را بیشتر با کمکهای مردمی میگذراند و انگار خاطرات دهه پنجاه که با آن عالم بازیگری را دگرگون کرده است را فراموش کرده بود. این اسطوره بازیگری در دوم جولای 2004 در بیمارستان به خاطر چاقی مفرط و نارحتی ریه، درگذشت. با مرگ اوپروژه فیلمی که قرار بود درباره براندو ساخته شود منتقی شد. فیلم «براندو برلندو» درباره جوانی است که به دنبال این بازیگر راهی آمریکا میشود و با کمک خود براندو، فیلمنامهاش بازنویسی شده بود.
برگمن در باره براندو گفته است:«اگر درباره کسانی که در زمان خودشان اسطوره بودند فکر میکنید – افرادی مثل «جیمزدین» (James Dean) «مولین مونرو» (Marilyn Monroe) و «الوس پربسلی» (Eluis Presely) – براندو هم مطمئناً در این همین دسته قرار دارد» مارلون براندو افسانه قرن ما بود که تماشاگران این عصر را شیفتهی خود کرد و نسلهای آینده را هم شیفته خود خواهد کرد. سهم او در پیشرفت هنر بازیگری و صنعت فیلم غیرقابل انکار است و یاد و خاطره او نه تنها به خاطر نقش به سزایش در ارتقای فیلمسازی بلکه همینطور به خاطر فعالیتهای بشر دوستانهاش در حمایت از جنبش مدنی و بازگرداندن حقوق سرخپوستان بومی آمریکا در ذهنها زنده خواهد ماند.
فیلمها :
مردان (1950)- اتوبوسی به نام هوس (1951)- زنده باد زاپاتا (1952) – جولیوس سزار (1953) – وحشی (1954) – دزیره (1954)- در بار انداز (1954)- جوانان و عروسکها (1955)- قهوهخانه ماه اوت (1956) – سایانورا (1957)- شیرهای جوان 1975) – نسل فراری (1960)- سربازهای یک چشم (1961) – شورش در کشتی بوتنی (1962)-داستان وقت خواب (1964)- آمریکایی زشت (1962) – موریتوری (1965) – آپالوزا (1966) – تعقیب (1966)- کنتسی از هنگ کنگ (1967) – انعکاس در چشم طلایی (1967)- کندی (1968) – بسوزان (1968) – شب بعد از حادثه (1968) – شبروها (1971) – آخرین تانگو در پاریس (1972) – پدرخوانده (1972) – میسوری از هم میپاشد (1976) سوپر من (1987) – اینک آخرالزمان (1979) – فرمول (1980) - فصل خشک سفید (1989) – نوآموز (1990) – کریستف کلمب (1992) – دون ژوان دمارکو (19959 – جزیره دکتر مورو (1997) – پول بادآورده (1998) – امتیاز (2001) – اینک آخرالزمان، تدوین دوباره (2003)
اسکار
سال عنوان فیلم نامزد/برنده1989 بهترین بازیگر نقش دوم مرد فصل خشک سفید(1989) نامزد
1972 بهترین بازیگر مرد پدرخوانده (1972) برنده
1957 بهترین بازیگر مرد سایانورا (1957) نامزد
1954 بهترین بازیگر مرد دربار انداز (1954) برنده
1953 بهترین بازیگر مرد جولیوس سزار (1953) نامزد
1952 بهترین بازیگر مرد زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
1951 بهترین بازیگر مرد اتوبوسی به نام هوس نامزد
آکادامی انگلستان
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1954 بهترین بازیگر خارجی در بارانداز (1954) برنده
1953 بهترین بازیگر خارجی جولیوس سزار (1953) برنده
1952 بهترین بازیگر خارجی زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
جشنواره بینالمللی فیلم کن
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1952 بهترین بازیگر مرد سربازان یک چشم(1952) برنده
انجمن کارگردانان آمریکا
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1961 بهترین کارگردان سربازان یک چشم (1961) نامزد
سال عنوان فیلم نامزد / برنده
1989 بهترین بازیگر مرد نقش دوم فصل خشک سفید (1989) نامزد
1972 بهترین بازیگر مرد – درام پدرخوانده (1972) برنده
1963 بهترین بازیگر مرد – درام آمریکایی زشت (1963) نامزد
1957 بهترین بازیگر مرد ـ درام سایانورا (1957) نامزد
1956 بهترین بازگر مرد – موزیکال و کمدی قهوهخانه ماه اوت (19569 نامزد
1954 بهترین بازیگر مرد ـ درام در بار انداز (1954) برنده
1972 بهترین بازیگر مرد پدرخوانده (1972) نامزد
1957 بهترین بازیگر مرد سایانورا (1957) برنده
1954 بهترین بازیگر مرد در بارانداز (1954) نامزد
1952 بهترین بازیگر مرد زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
1951 بهترین بازیگر مرد اتوبوسی به نام هوس (1951) نامزد