بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبا را
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
●
به صحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر
به روی عالم آرایت بیارا روی صحرا را
●
دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو
نظر با ناظران افکن ببین اهل تماشا را
●
دماغ جان اهل دل به بوی خود معطر کن
ز روی خویش نوری بخش هر دم چشم بینا را
●
الا ای یوسف مسکین ملاحت تا به کی داری
حزین یعقوب بیدل را غمین جان زلیخا را
●
تو حلوا کرده ای پنهان، مگسها گشته سرگردان
اگر جوش مگس خواهی به صحرا آر حلوا را
●
الا ای ترک یغمایی بیا جان را به یغما بر
نه دل، ترک تو خواهد کرد، نی تو ترک یغما را
●
جهان پر شور از آن دارد لب شیرین ترک من
که ترکان دوست می دارند دایم شور و غوغا را
●
سخن با مرد صحرایی الا ای مغربی کم گو
که صحرایی نمی داند زبان اهل دریا را