دل تو

دل تو اولین روز بهار 

                           دل من آخرین جمعه سال 

 

 

و چه دورند و چه نزدیک بهم!

دهکده عشق

کاش در دهکده عشق‏‏‏‏‏‎‎‎، فراوانی بود
توی بازار صداقت، کمی ارزانی بود

لحظه های کاغذی (قیصر امین پور)

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری


دروغ می گوییم

فریب ما مخور آقا، دروغ میگوییم!
به جان حضرت زهرا(س) دروغ میگوییم!


چه ناله ای؟ چه فراقی؟ چه درد هجرانی؟
نیا نیا گل طاها! دروغ میگوییم!


تمام چشم براهی و انتظار و فراق
و ندبه های فرج را دروغ میگوییم!


دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست!
اسیر شهوت دنیا، دروغ میگوییم!


زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا هم دروغ میگوییم!


کدام ناله غربت؟ کدام درد فراق؟
قسم به ام ابیها دروغ میگوییم!


خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ میگوییم!


مرا ببخش عزیزم که باز میگویم
نیا نیا گل طاها دروغ میگوییم!

حرف دل

شکوفه های صورتی هدیه مهربونیات،دارو ندارم،

                                      یک دله،اونم فدای خنده هات!

تو می روی...

تو می روی
تمام ایستگاه می رود ...
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام ! ...
قیصر ‌امین‌پور

در سایه آرامش !



کاش سرم را بردارم
و برای هفته ای در گنجه ای بگذارم و قفل کنم
در تاریکی یک گنجه خالی ...
روی شانه هایم
جای سرم چناری بکارم
و برای هفته ای در سایه اش آرام گیرم ...

ناظم حکمت

حافظ

دلم رمیده ی لولی ‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز

فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز

فرشته، عشق نداند که چیست ای ساقی!
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز

بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز