راه مشهور شدن

 

خلاف کاری وارد شهری شد بلافاصله نزد قاضی رفت و گفت جناب قاضی من مردی خلاف کارم و پیش شما اقرار می کنم . قاضی دستور داد او را در میان مردم شلاق بزنند . بعد از آن رندی از او پرسید برای چه این کار را کردی ؟ پاسخ داد : من در این شهر غریب بودم و هیچ کس وسایل عیش مرا تهیه نمی کرد بعد از این همه خلافکاران به سراغ من می آیند.

تمساح و کفتار

کفتاری شامگاهان بر کناره رود نیل تمساحی دید و هر کدام در برابر هم ایستادند و به همدیگر درود و سلام گفتند.

کفتار سخن آغازید و گفت : روزگارت را چگونه می گذرانی آقا؟

تمساح پاسخ داد: بد ترین ایام را سپری می کنم گاهی به سختی و رنجم گریه سر می دهم و آفریدگانی که پیرامون من هستند به من می گویند:

                             "این اشک ها چیزی جز اشک تمساح نیست."

 

این تعبیر و تلقی به حدی آزرده و زخمناکم می کند که هرگز قابل توصیف نیست.

کفتار همان هنگام به وی گفت:

درباره ی رنج ها و سختی هایت خوب داد سخن در می دهی اما لحظه ای هم در باره من اندیشه کن . من به زیباییهای جهان شگفتی ها  شاهکارها و معجزه های بدیعش به دقت نظاره  می کنم و چنان خنده سر می دهم که حکایت از شادمانی نابی دارد که دلم را آکنده می کند و خورشید را به تبسم  وا می دارد.

حال آنکه  دغل کاران می گویند:

                               "این خنده ها چیزی جز خنده کفتار نیست."