دل تو

دل تو اولین روز بهار 

                           دل من آخرین جمعه سال 

 

 

و چه دورند و چه نزدیک بهم!

سخنان نادر شاه افشار

 

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار

 

باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار

 

از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است . نادر شاه افشار

 

اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید . نادر شاه افشار

 

خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود . نادر شاه افشار

 

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند . نادر شاه افشار

 

هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند … نادر شاه افشار

 

شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است . نادر شاه افشار

 

فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار

 

کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است . نادر شاه افشار

 

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

 

لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار

 

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . نادر شاه افشار

 

گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند . نادر شاه افشار

 

کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم . نادر شاه افشار

 

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار

 

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار

پادشاهی است که درقرآن از او به نیکی یاد شده است

شاید یکی از افتخارات ما ایرانیان داشتن پادشاهی است که درقرآن از او به نیکی یاد شده است.
بله پادشاه دادگر و مومن ایرانی کوروش کبیر که از او در قرآن با نام ذوالقرنین و در تورات با نام عقاب شرق یاد شده است.
خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه کهف ضمن چند آیه نام شخصی از تاریخ قدیم آمده است که وی به ذی القرنین ملقب است. بین مفسرین و مورخین در مورد اینکه این شخص کیست اختلاف وجود دارد. این بخش از تفسیر نمونه جلد دوازدهم ص 542-552 اتخاذ شده است.
در این مورد سه گزینه مطرح می شود:
1- بعضی معتقدند او کسی جز اسکندر مقدونی نیست لذا بعضی او را اسکندر ذو القرنین می خوانند …
2- جمعی از مورخین معتقدند ذوالقرنین یکی از پادشاهان یمن بوده …
3- نظریه ای که ضمنا جدید ترین آن محسوب می شود همان است که دانشمند معروف اسلامی ((ابو الکلام آزاد ))که روزی وزیر فرهنگ هند بود ،در کتاب محققانه ای که در این زمینه نگاشته است آمده طبق این نظریه ذوالقرنین همان کوروش کبیر پادشاه هخامنشی است.
از آنجا که نظریه اول و دوم تقریبا هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخی ندارد و از آن گذشته نه اسکندر مقدونی دارای صفاتی است که قرآن برای ذوالقرنین شمرده و نه هیچ یک از پادشاهان یمن…
به همین دلیل گزینه سوم محتمل تر به نظر می رسد …

آیات قرآن پیرامون ذوالقرنین:
« و یسبلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکراً. انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا. فاتبع سببا حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمثة و وجد عندها قوما. قلنا یا ذاالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا. قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یردالی ربه فیعذبه عذابا نکراً و اما من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسراً ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ مظلع الشمس وجده تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. کذلک و قد احطنا بما لدیه خبراً. ثم اتبع سببا. حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوماً لایکادون یفقهون قولاً. قالوا یا ذاالقرنین ان یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سداً. قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما. آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین ,. قال انفخوا حتی اذا جعله ناراً قال آتونی افرغ علیه قطرا. فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقباً. قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء وکان وعد ربی حقاً »
خصایص کوروش کبیر(ذوالقرنین) در قرآن خلاصه آنچه در آیات از خصایص ذوالقرنین آمده این است:
1-مردی را که از پیغمبر پرسیدند ذوالقرنین نام داشته یعنی این نام یا لقب را قرآن از خود وضع نکرده بلکه آنان که در باره ی وی پرسیدند این نام را بر او اطلاق کردند و از این روی فرموده است « ویسبلونک عن ذی القرنین »
2-خدای او را ملک بخشیده و اسباب فرمانروایی و غلبه برای او مهیا کرده است.
3-اعمال بزرگی را که وی در جنگهای عظیم خویش انجام داده این سه امر است ؛ اول غربی - از بلاد خود به سوی مغرب متوجه گردید و تا جایگاهی که نزد او حد مغروب به شمار می رفت رسیده و در آنجا خورشید را بدانسان یافته که گویی در چشمه ای فرو می رود. دوم شرقی - و همچنان پیش رفته است تا به سرزمینی رسیده که آبادان نبوده و در آن قبایل بدوی سکونت داشته اند. سوم , به جایگاهی رسیده است که در آن تنگنای کوهی بوده است و از پشت کوه گروهی موسوم به یاجوج و ماجوج ساکن بوده اند که بر اهالی این سرزمین از هر سو می تاختند و به غارت می پرداختند و آنان مردمی وحشی و محروم از مدنیت و خرد بوده اند.
4-پادشاه در تگنای کوه برای حفظ مردم از دستبرد و غارت یاجوج و ماجوج سدی بنیان نهاد.
5- این سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد بلکه در آن آهن و مس نیز به کار رفت از این روی سدی بلند برآمد بدانسان که غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.
6- این پادشاه به خدای و به آخرت ایمان داشت.
7- پادشاهی دادگر بود و نسبت به رعیت عطوفت داشت , و هنگام کشورگشایی و غلبه قتل و کینه ورزی را اجزات نمی داد از این رو زمانی که بر قومی در غرب چیره شد پنداشتند که او هم مانند دیگر کشورگشایان خونریزی آغاز خواهد کرد ولی او بدین کار دست نبرد بلکه به آنان گفت: هیچ گونه بیمی پاکان شما در دل راه ندهند و هر یک از شما که عملی نیکو کند پاداش آنرا خواهد دید. با آنکه آن قوم بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند با ایشان شفقت کرد وبه دادگری و نیکوکاری دل آنان را بدست آورد.
8- به مال آزمند نبود زیرا هنگامی که برای پی افکندن سد , مردم خواستند به گردآوری مال پردازند از قبول آن امتناع کرد و گفت آنچه را خدای به من ارزانی داشته مرا از اموال شما بی نیاز می کند لیکن مرا به قوت بازو یاری دهید تا برای شما سدی آهنین بسازم.

نظریّة‌ علاّمة‌ شهرستانی‌ دربارة‌ ذوالقرنین‌
و علاّ مه‌ سیّد هبة‌ الدّین‌ شهرستانی‌ در تأیید این‌ گفتار فرموده‌ است‌:
ذوالقرنین‌ که‌ در قرآن‌ مجید آمده‌ است‌ به‌ چندین‌ قرن‌ قبل‌ از إسکندر مقدونی‌ منتهی‌ می شود. و او یکی‌ از پادشاهان‌ صالح‌ از تبابعة‌ أذواء یمن‌ بوده‌، و عادت‌ طائفه‌ای‌ از آنان‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ خود را به‌ لقب‌ «ذی‌» مُسمّی‌ کنند مثل‌ ذی‌ همدان‌، ذی‌ غمدان‌، ذی‌ المَنار، ذی‌ الاذعار، و ذی‌ یَزَن‌.
و این‌ مرد، مسلمان‌ و موحّد و عادل‌ و حسن‌ السّیرة‌ بوده‌ و سفری‌ به‌ جانب‌ مغرب‌ نموده‌ و به‌ بحر أبیض‌ رسید و سفری‌ به‌ مشرق‌ نموده‌ و سپس‌ به‌ جانب‌ شمال‌ رفت‌ تا به‌ مدار سرطان‌ رسید. و شاید آنچه‌ در زبانها رائج‌ است‌ که‌ داخل‌ در ظلمات‌ شد همین‌ باشد. و اهل‌ آن‌ بلاد از او تقاضای‌ سدّ کردند و او ساخت‌. پس‌ اگر این‌ سدّ، دیوار بزرگ‌ چین‌ باشد که‌ بین‌ چین‌ و طائفة‌ مغول‌ کشیده‌ شده‌ است‌ پس‌ باید گفت‌ که‌ ذوالقرنین‌ تعمیر و مرمّت‌ قسمتهائی‌ از آن‌ را نموده‌ است‌ که‌ به‌ مرور ایّام‌ خراب‌ شده‌ و نیاز به‌ مرمّت‌ داشته‌، چون‌ اشکالی‌ نیست‌ در آن‌ که‌ اصل‌ دیوار چین‌ را پادشاهان‌ چین‌ قبل‌ از این‌ تاریخ‌ بنا کرده‌اند، و اگر سدّ دیگری‌ باشد که‌ اشکالی‌ در آن‌ نیست‌.
و سیّد هبة‌ الدّین‌ برای‌ تأیید مطلب‌ خود شاهدی‌ آورده‌ است‌ و آن‌ اینکه‌: بودن‌ ذوالقرنین‌ پادشاه‌ صالحی‌ از عرب‌ که‌ اعراب‌ از رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ دربارة‌ چنین‌ مرد عرب‌ سؤال‌ کنند، و قرآن‌ برای‌ تذکّر و اعتبار، آن‌ را ذکر کند، این‌ قابل‌ قبول‌تر است‌ و به‌ مذاق‌ عرب‌ و سؤال‌ آنها نزدیکتر است‌ تا سؤال‌ از ملوک‌ روم‌ و عجم‌ و چین‌ که‌ از امّت‌های‌ دوری‌ هستند که‌ با تاریخ‌ عرب‌ تماسّی‌ نداشته‌ و اعراب‌ میل‌ و هوای‌ شنیدن‌ اخبار و عبرت‌ گرفتن‌ از آثار آنان‌ را نداشته‌اند و لذا قرآن‌ کریم‌ متعرّض‌ ذکر اخبار جماعت‌های‌ دور و طوائفی‌ که‌ با اعراب‌ سر و کاری‌ ندارند نشده‌ است‌. ـ انتهی‌ ملخّص‌ کلام‌ شهرستانی‌.
لیکن‌ اشکالی‌ که‌ بر این‌ نظریّه‌ هست‌ آنستکه‌ بهیچوجه‌ نمی‌توان‌ سدّ ذوالقرنین‌ را منطبق‌ بر دیوار چین‌ نمود چون‌ ذوالقرنین‌ چندین‌ قرن‌ قبل‌ از إسکندر بوده‌، و دیوار چین‌ را بعد از نیم‌ قرن‌ از زمان‌ اسکندر بنا نموده‌اند. و امّا از دیوار چین‌ گذشته‌، در ناحیة‌ شمال‌ غربی‌ چین‌ سدهای‌ دیگری‌ وجود دارد لیکن‌ آنها را از سنگ‌ ساخته‌اند و اثری‌ از آهن‌ و مس‌ در آنها نیست‌.
و در تفسیر «جواهر» گفته‌ است‌ که‌ با شواهد تاریخی‌ که‌ از نقوش‌ خرابه‌های‌ یمن‌ در آثار باستانی‌ آنجا بدست‌ آمده‌ است‌ استفاده‌ میشود که‌ در یمن‌ سه‌ دولت‌ حکومت‌ کرده‌ است‌:
1 ـ دولت‌ مُعین‌ و پایتختش‌ قَرْناء بوده‌ است‌، و زمان‌ حکومتشان‌ از 14 قرن‌ قبل‌ از میلاد تا 7 قرن‌ و یا 8 قرن‌ قبل‌ از میلاد مسیح‌ بوده‌ است‌.
2 ـ دولت‌ سَبا و ایشان‌ از قَحطانیّین‌ هستند و ابتداء دولتشان‌ از 850 قبل‌ از میلاد تا 115 سال‌ قبل‌ از میلاد بوده‌ است‌.
3 ـ دولت‌ حِمیَریّین‌ و آنها دو دسته‌ هستند:
اوّل‌ ملوک‌ سَباوریدان‌ که‌ از 115 سال‌ قبل‌ از میلاد تا 275 سال‌ بعد از میلاد بوده‌اند.
دوّم‌ ملوک‌ سَباوریدان‌ و حَضْرَموت‌ و غیرها، و حکومت‌ آنها از 275 میلادی‌ تا 525 میلادی‌ بوده‌ است‌.
و پس‌ از توضیحاتی‌ گفته‌ است‌:
و از آنچه‌ ذکر شد استفاده‌ میشود که‌ لقب‌ داشتن‌ به‌ ذی‌، مثل‌ ذی‌ القرنین‌ راجع‌ به‌ ملوک‌ یمن‌ بوده‌ و در غیر آنها مانند ملوک‌ روم‌ دیده‌ نشده‌ است‌؛ پس‌ ذوالقرنین‌ از ملوک‌ یمن‌ است‌؛ و در تاریخ‌، بعضی‌ از ملوک‌ یمن‌ را به‌ نام‌ ذی‌ القرنین‌ یاد کرده‌ ولی‌ آیا ذو القرنینی‌ که‌ در قرآن‌ بیان‌ شده‌ است‌ همان‌ ذو القرنین‌ است‌ یا نه‌؟ جواب‌ میگوئیم‌: نه‌.
چون‌ این‌ ذی‌ القرنین‌ را که‌ در تاریخ‌ از او یاد می‌کنند، قریب‌ العهد به‌ زمان‌ رسول‌ الله‌ و قرآن‌ بوده‌ و نامی‌ از سدّ با چنین‌ خصوصیّاتی‌ و نیز نامی‌ از سفرهای‌ او در تاریخ‌ نیامده‌ است‌ مگر در أخباری‌ که‌ قصّه‌ پردازان‌ ذکر کرده‌اند؛ و ابن‌ خَلدون‌ تمام‌ این‌ اخبار را تکذیب‌ کرده‌ و آنها را به‌ نشانه‌های‌ مبالغه‌ و گزاف‌گوئی‌ متّهم‌ ساخته‌ است‌ و با ادلّة‌ جغرافیائی‌ و تاریخی‌ آنها را نقض‌ نموده‌ است‌. ـ انتهی‌ ملخّص‌ آنچه‌ راکه‌ در «جواهر» آورده‌ است‌.

نظریّة‌ سِر أحمد خان‌ هندی‌ دربارة‌ ذوالقرنین‌
و اخیراً سِر أحمد خان‌ هندی‌ گفته‌ است‌ که‌ ذوالقرنین‌، کورش‌ که‌ یکی‌ از پادشاهان‌ هخامنشی‌ بوده‌ و تاریخش‌ از 560 سال‌ قبل‌ از میلاد تا 539 سال‌ قبل‌ از میلاد است‌ می باشد.
و اوست‌ که‌ تأسیس‌ امپراطوری‌ ایرانی‌ نموده‌ و بین‌ مملکت‌ فارس‌ و ماد را جمع‌ کرد؛ و بابِل‌ را به‌ تصرّف‌ در آورد. و یهود را اجازه‌ داد تا از بابل‌ به‌ اورشَلیم‌ بازگشت‌ کنند، و در بنای‌ هَیکَل‌ یهود مساعدت‌ کرد. و مصر و یونان‌ را تسخیر نمود؛ و تا مغرب‌ پیش‌ تاخت‌ و سپس‌ بسوی‌ مشرق‌ سیر نمود تا به‌ آخرین‌ نقاط‌ معموره‌ رسید.

شواهدی‌ از أبوالکلام‌ آزاد دربارة‌ نظریّة‌ سِر أحمد خان‌ هندی‌
و این‌ مدّعی‌ را محقّق‌ خبیرِ باحث‌ أبوالکلام‌ آزاد پذیرفته‌ و برای‌ تبیین‌ و توضیح‌ آن‌ نهایت‌ کوشش‌ را به‌ عمل‌ آورده‌ است
اوّلاً اوصافی‌ که‌ در قرآن‌ مجید دربارة‌ ذوالقرنین‌ بیان‌ فرموده‌ همه‌ بر این‌ ملک‌ عظیم‌ منطبق‌ است‌، از ایمان‌ به‌ خدا و به‌ توحید، و عدالت‌ در بین‌ رعیّت‌ و با رأفت‌ و رفق‌ و احسان‌ با آنان‌ رفتار کردن‌، و با اهل‌ ظلم‌ و ستم‌ به‌ مجازات‌ و سیاست‌ رفتار کردن‌. و خداوند سررشتة‌ همة‌ امور را بدو سپرده‌، و او جامع‌ بین‌ کمالات‌ دین‌ و عقل‌ و فضائل‌ اخلاق‌، و بین‌ عِدّه‌ و قوّه‌ و شوکت‌ و ثروت‌ و مطاوعة‌ مردم‌ و پذیرش‌ اسباب‌ و امور بوده‌ است‌.
و او یکبار همانطور که‌ قرآن‌ بیان‌ کرده‌ است‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ حرکت‌ کرد تا بر لیدیا و حوالای‌ آن‌ استیلا یافت‌. و برای‌ بار دوّم‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ رفت‌ و تا به‌ مطلع‌ الشّمس‌ رسید و در آنجا گروهی‌ از مردم‌ وحشی‌ و بیابانی‌ را یافت‌ که‌ در صحراها و بیابان‌ها زیست‌ میکردند، و پس‌ از آن‌ به‌ بنای‌ سدّ همّت‌ گماشت‌.
و این‌ سدّ همانطور که‌ شواهد گواه‌ است‌ سدّی‌ است‌ که‌ در تنگة‌ دارْیال‌ بین‌ کوههای‌ قفقاز در نزدیک‌ شهر تَفلیس‌ بنا شده‌ است‌.
امّا ایمانش‌ به‌ خدا و روز قیامت‌، در کتب‌ عهد عتیق‌ مثل‌ کتاب‌ عَِزْرا (إصحاح‌ 1 ) و کتاب‌ دانیال‌ (إصحاح‌ 6 ) و کتاب‌ أشعیاء (إصحاح‌ 44 و 45 ) آمده‌ است‌.
و با قطع‌ نظر از وحی‌ الهی‌، یهود با همان‌ عصبیّت‌ مذهبی‌ که‌ دارند، مرد مشرک‌ مجوسی‌ و یا وثنی‌ را نمی‌ستایند؛ و اگر کورش‌ چنین‌ مردی‌ بود، او را مسیح‌ خدا و مهدی‌ مؤیّد و راعی‌ پروردگار نمی‌گفتند.
علاوه‌ بر اینها، نقش‌ها و نوشتجاتی‌ که‌ از زمان‌ داریوش‌ به‌ خطّ میخی‌ کشف‌ شده‌ است‌ ـ و بین‌ کورش‌ و داریوش‌ به‌ قدر هشت‌ سال‌ فاصله‌ بوده‌ است‌ ـ دلالت‌ دارد بر آنکه‌ کورش‌ مشرک‌ نبوده‌ است‌؛ و معنی‌ ندارد که‌ بگوئیم‌ در این‌ زمان‌ کوتاه‌ عقیده‌ دربارة‌ کورش‌ تغییر کرده‌ و بعداً او را بعنوان‌ مردی‌ مؤمن‌ و موحّد ستوده‌اند.
و امّا فضائل‌ نفسانیّة‌ او: کافی‌ است‌ که‌ به‌ أخبار و سیرة‌ او رجوع‌ شود که‌ چگونه‌ با طاغیان‌ و جبابره‌ که‌ بر او خروج‌ کرده‌ بودند یا او با آنها محاربه‌ نمود مانند پادشاهان‌ ماد و لیدیا و بابل‌ و مصر و طاغیان‌ بیابان‌ در اطراف‌ بَکْتریا که‌ بلخ‌ است‌ جنگید؛ و چون‌ بر قومی‌ غلبه‌ می‌یافت‌ از مجرمین‌ آنها میگذشت‌ و عفو می‌نمود و کریم‌ آنانرا اکرام‌ میکرد و بر ضعیفشان‌ رحمت‌ می‌آورد و مفسد و خائن‌ را سیاست‌ می‌نمود.
کتب‌ عهد قدیم‌ از او تجلیل‌ میکند، و طائفة‌ یهود او را با شدیدترین‌ درجات‌ احترام‌ محترم‌ میدارند؛ چون‌ آنها را از اسارت‌ بابل‌ که‌ توسّط‌ بُخت‌ نَصّر (نبوکد نضر) انجام‌ گرفته‌ بود و معبدشان‌ را خراب‌ کرده‌ بود آزاد ساخت‌ و به‌ شهرهای‌ خودشان‌ عودت‌ داد، و اموال‌ بسیاری‌ برای‌ تجدید بنای‌ هَیکَل‌ به‌ آنها داد، و نفائس‌ غارت‌ شدة‌ هَیکل‌ را که‌ در خزائن‌ شاهان‌ بابل‌ بود به‌ آنها ردّ کرد.
و این‌ نیز شاهدی‌ است‌ بر آنکه‌ ذوالقرنین‌ همان‌ کورش‌ است‌. چون‌ سؤال‌ از ذوالقرنین‌ در قرآن‌ کریم‌ همانطور که‌ در روایات‌ آمده‌ است‌ به‌ تلقین‌ یهود بوده‌ است‌؛ و قَرْن‌ در لغت‌ عبری‌ و عربی‌ به‌ یک‌ معنی‌ آمده‌ است‌.
و مورّخین‌ یونان‌ قدیم‌ مثل‌ هِرُدوت‌ و غیره‌ با آنکه‌ دشمن‌ ایران‌ و پادشاهان‌ ایران‌ هستند او را به‌ مروّت‌ و فتوّت‌ و سماحت‌ و کرم‌ و صَفح‌ و قلّت‌ حرص‌ و رحمت‌ و رأفت‌ یاد کرده‌ و وی‌ را ثناء و تمجید نموده‌اند.
و امّا نامیدن‌ کورش‌ را به‌ ذوالقرنین‌، گرچه‌ تواریخ‌ از این‌ معنی‌ خالی‌ است‌ لیکن‌ مجسّمة‌ سنگی‌ او که‌ اخیراً در مشهد مُرغاب‌ در جنوب‌ ایران‌ بدست‌ آمد تمام‌ دریچه‌های‌ شکّ و تردید را بر انسان‌ مسدود می‌سازد که‌ کورش‌ همان‌ ذوالقرنین‌ است‌.
این‌ مجسّمه‌ بنا بر گفتار دی‌ لافوای‌ نمونة‌ بسیار پر ارزش‌ و گرانبهائی‌ از حجّاری‌ قدیم‌ است‌ که‌ با بهترین‌ مجسّمه‌های‌ یونانی‌ برابری‌ میکند، و یگانه‌ نمونه‌ از هنر آسیائی‌ها است‌. این‌ مجسّمه‌ که‌ در زمان‌ اردشیر ساخته‌ و نصب‌ شده‌ است‌ و چندین‌ بار علمای‌ بزرگ‌ آلمان‌ فقط‌ به‌ قصد تماشای‌ آن‌ به‌ ایران‌ آمده‌اند، در قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌ در مرغاب‌ کشف‌ شد.
این‌ مجسّمه‌ به‌ قدر قامت‌ انسان‌ است‌ و کورش‌ را در وضعی‌ نشان‌ میدهد که‌ دو بال‌ بزرگ‌ مانند دو بال‌ عقاب‌ از دو جانبش‌ گشوده‌ شده‌ است‌، و دو شاخ‌ به‌ صورت‌ شاخ‌های‌ قوچ‌ روی‌ سر دارد، و شاخ‌ها در دو طرف‌ سر نیست‌ بلکه‌ در وسط‌ سر و پشت‌ سر هم‌ قرار دارند؛ و با همان‌ لباسی‌ که‌ شاهان‌ بابل‌ می‌پوشیدند.
این‌ مجسّمه‌ بدون‌ تردید ثابت‌ میکند که‌ تصوّر معنای‌ صاحب‌ دو شاخ‌ بودن‌ (ذوالقرنین‌) در نزد کورش‌ و در تفکّر وی‌ وجود داشته‌ است‌ و بدینجهت‌ در تصویر مجسّمه‌ بصورت‌ دو شاخ‌ حکّاکی‌ شده‌ است‌.
دو شاخ‌ در وسط‌ سر روئیده‌ شده‌ و از رستنگاه‌ واحد، یکی‌ از شاخ‌ها به‌ طرف‌ جلو و دیگری‌ به‌ طرف‌ پشت‌ سر رفته‌ است‌.
و این‌ تقریب‌ به‌ گفتار بعضی‌ از قدماء که‌ می‌گفتند: ذوالقرنین‌ را بدین‌ لقب‌ نامیده‌اند چونکه‌ در سر او تاج‌ یا کلاه‌خودی‌ بوده‌ که‌ دو شاخ‌ داشته‌ است‌، نزدیک‌ است‌.
باری‌، معنای‌ دو شاخ‌ که‌ در مجسّمة‌ کورش‌ است‌ و لقب‌ او به‌ ذوالقرنین‌، همان‌ تشکیل‌ دولت‌ واحده‌ از فارس‌ و ماد بوده‌ است‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ دو حکومت‌ مستقلّ بود و هر کدام‌ یک‌ حاکمی‌ داشت‌ ولی‌ کورش‌ بر هر دو غلبه‌ کرد و تشکیل‌ حکومت‌ واحدی‌ داد؛ و همین‌ معناست‌ که‌ در رؤیای‌ دانیال‌ پیغمبر آمده‌ است‌:

رؤیای‌ حضرت‌ دانیال‌ دربارة‌ ذوالقرنین‌
در کتاب‌ دانیال‌ (إصحاح‌ هشتم‌ از ص‌ 1 تا ص‌ 9 ) آمده‌ است‌ که‌:
در سال‌ سوّم‌ از سلطنت‌ بیلْشاصَّر پادشاه‌، به‌ من‌ که‌ دانیال‌ هستم‌ رؤیائی‌ نمایانده‌ شد، بعد از رؤیائی‌ که‌ اوّلاً به‌ من‌ نمایانیده‌ شده‌ بود.
من‌ در رؤیا دیدم‌ مثل‌ اینکه‌ گوئی‌ من‌ در قصر شوشان‌ که‌ در کشور ایلام‌ است‌ میباشم‌، و در خواب‌ دیدم‌ که‌ من‌ در کنار نهر اولای‌ هستم‌. پس‌ چشمان‌ خود را بلند کردم‌ که‌ ناگهان‌ دیدم‌ قوچی‌ در برابر نهر ایستاده‌ و دو شاخ‌ دارد، و شاخ‌هایش‌ بلند بود لیکن‌ یکی‌ از دیگری‌ بلندتر بود، و آن‌ شاخ‌ بلندتر عقب‌تر بر آمده‌ بود.
و دیدم‌ که‌ آن‌ قوچ‌ به‌ جانب‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ شاخ‌ میزد و هیچ‌ حیوانی‌ در برابر او ایستادگی‌ نمی‌نمود و از دست‌ او راه‌ رهائی‌ نبود، لهذا آن‌ قوچ‌ طبق‌ میل‌ و ارادة‌ خود عمل‌ میکرد و بزرگ‌ میشد.
و در این‌ حال‌ که‌ من‌ در تأمّل‌ و تفکّر بودم‌ ناگهان‌ دیدم‌ یک‌ بُز نَری‌ از جانب‌ مغرب‌ آمد و بر روی‌ تمام‌ زمین‌ استیلا یافت‌ بطوریکه‌ زمین‌ را مسّ نمی‌نمود؛ و این‌ بز نر یک‌ شاخ‌ معتبری‌ در پیشانیش‌ و میان‌ دو چشمش‌ بود.
و این‌ بز نر آمد بسوی‌ آن‌ قوچی‌ که‌ دارای‌ شاخ‌ بود و من‌ آن‌ را در کنار نهر، ایستاده‌ دیده‌ بودم‌؛ و با شدّت‌ قوّتی‌ که‌ داشت‌ بسوی‌ او میدوید. و دیدم‌ که‌ به‌ آن‌ قوچ‌ رسید و به‌ حال‌ غضب‌ بر او بر آمد و قوچ‌ را زد و دو شاخش‌ را شکست‌، و برای‌ آن‌ قوچ‌ هیچ‌ قدرتی‌ برای‌ مقاومت‌ در برابر او نماند؛ و لذا او را بر روی‌ زمین‌ انداخته‌ و پایمالش‌ کرد و برای‌ آن‌ قوچ‌ هیچ‌ گریزگاهی‌ از دست‌ آن‌ نبود؛ و بنابراین‌ آن‌ بز نر جدّاً بزرگ‌ شد.
و سپس‌ دانیال‌ بعد از تمامیّت‌ این‌ رؤیا ذکر میکند که‌ جبرائیل‌ به‌ او نمایانیده‌ شد و رؤیای‌ او را تعبیر نموده‌ به‌ تعبیری‌ که‌ در آن‌، قوچ‌ صاحب‌ دو شاخ‌، منطبق‌ بر کورش‌ می شد و دو شاخش‌ دو کشور فارس‌ و ماد بود و آن‌ بز نر که‌ صاحب‌ یک‌ شاخ‌ بود إسکندر مقدونی‌ بود.
در رؤیای‌ دانیال‌ آمده‌ است‌ که‌ قوچی‌ که‌ به‌ نظر او آمده‌، دو شاخ‌ داشته‌ ولی‌ نه‌ مانند شاخ‌ سائر قوچ‌ها، بلکه‌ یکی‌ از آن‌ دو شاخ‌ در پشت‌ دیگری‌ بوده‌ است‌ و این‌ معنی‌ بعینه‌ همان‌ است‌ که‌ در صورت‌ مجسّمة‌ باستانی‌ کورش‌ مشاهده‌ میشود.
و امّا آن‌ دو بالی‌ که‌ مانند بال‌های‌ عقاب‌ در مجسّمة‌ کورش‌ است‌، آن‌ تصویر خواب‌ أشعیاء است‌ که‌ کورش‌ را در رؤیا، عقاب‌ شرق‌ خوانده‌ است‌، و به‌ همین‌ مناسبت‌ مجسّمة‌ کورش‌ به‌ مرغ‌ شهرت‌ یافته‌؛ و رودی‌ که‌ در زیر پای‌ کورش‌ در مجسّمه‌ تصویر شده‌ است‌ مرغاب‌ نامیده‌ میشود.
یهود از بشارت‌ دانیال‌ چنین‌ دریافتند که‌ پایان‌ اسارت‌ آنها در بابل‌ منوط‌ به‌ همان‌ پادشاه‌ صاحب‌ دو شاخ‌ است‌ که‌ بر مملکت‌ فارس‌ و ماد استیلا خواهد یافت‌ که‌ بر ملوک‌ بابل‌ چیره‌ میشود و بالنّتیجه‌ آنانرا از اسارت‌ بیرون‌ می‌آورد.
چند سال‌ پس‌ از رؤیای‌ دانیال‌، کورش‌ که‌ یهود او را خورس‌ و یونانیان‌ سائرس‌ می‌نامند ظهور نمود و بر دو مملکت‌ فارس‌ و ماد مسلّط‌ شد و حکومتی‌ عظیم‌ پیدا کرد. و همانطور که‌ در رؤیای‌ دانیال‌ آمده‌ که‌ به‌ مغرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ شاخ‌ میزد، کورش‌ نیز فارس‌ و ماد را تسخیر کرد و در جنوب‌ که‌ همان‌ بابل‌ بود پیشرفت‌ کرد و یهود را آزاد ساخت‌. و لذا وقتی‌ یهود کورش‌ را در بابل‌ بعد از تسخیر آن‌ ملاقات‌ کردند و رؤیای‌ دانیال‌ را برای‌ او بیان‌ کردند خوشحال‌ شد و بنا بر مساعدت‌ و مهربانی‌ با یهود گذارد و آنانرا به‌ اورشلیم‌ عودت‌ داد و معبدشان‌ را تعمیر نمود.
باری‌، اینها همه‌ شواهد صدقی‌ است‌ بر اینکه‌ کورش‌ نیز خود را ذوالقرنین‌ میدانسته‌ (یعنی‌ صاحب‌ دو کشور فارس‌ و ماد، که‌ در رؤیا به‌ صورت‌ دو شاخ‌ متّصل‌ به‌ هم‌ بر مغز سرش‌ روئیده‌ بود) و لذا در تاج‌ یا کلاه‌ خودش‌ این‌ دو شاخ‌ را که‌ علامت‌ و نشانة‌ دو کشور است‌ می‌نهاده‌ و در مجسّمه‌اش‌ نیز منعکس‌ شده‌ است‌.
و امّا سیر و مسافرتش‌ به‌ مغرب‌ برای‌ رفع‌ طغیان‌ لیدیا بوده‌ است‌. لیدیا علیرغم‌ قرابت‌ و پیمانی‌ که‌ با کورش‌ داشت‌ بدون‌ هیچ‌ مجوّزی‌، از روی‌ ظلم‌ و عدوان‌ به‌ طرف‌ کورش‌ لشکرکشی‌ نمود و سلاطین‌ اروپا را نیز علیه‌ او تحریک‌ کرد. کورش‌ با او جنگ‌ نموده‌ و او را فراری‌ داد و سپس‌ او را تعقیب‌ نمود و پایتختش‌ را محاصره‌ نمود و پس‌ از محاصره‌ فتح‌ کرد و لیدیا را اسیر نموده‌ و پس‌ از اسارت‌ او را عفو کرد و سائر همیارانش‌ را نیز عفو کرد و اکرام‌ نمود و به‌ آنها نیکوئی‌ نمود، با آنکه‌ میتوانست‌ آنها را سیاست‌ نموده‌ و نابود کند؛ و این‌ قصّه‌ منطبقٌ علیه‌ این‌ آیه‌ است‌:
حَتَّی‌'´ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی‌ عَیْنٍ حَمِئَةٍ (و شاید مراد ساحل‌ غربی‌ از آسیای‌ صغیر باشد) وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَـ'ذَاالْقَرْنَیْنِ إِمَّآ أَن‌ تُعَذِّبَ وَ إِمَّآ أَن‌ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا.
ما در اینجا به‌ ذوالقرنین‌ گفتیم‌: نسبت‌ بدین‌ جماعت‌ که‌ ستم‌ کرده‌ و فعلاً در دست‌ تو گرفتارند، اختیار داری‌ آنانرا به‌ پاداش‌ خود عذاب‌ کنی‌، یا از آنها درگذری‌ و طریقة‌ نیکوئی‌ دربارة‌ آنان‌ اتّخاذ کنی‌!
ذوالقرنین‌ گفت‌: آن‌ کسانی‌ که‌ از این‌ به‌ بعد ستم‌ کنند، آنها را مجازات‌ نموده‌ و عذاب‌ می‌کنیم‌؛ و امّا کسانی‌ که‌ ایمان‌ بیاورند و عمل‌ صالح‌ انجام‌ دهند گذشته‌ از جزای‌ اخروی‌ آنان‌، ما به‌ طریق‌ نیکو با آنان‌ رفتار خواهیم‌ نمود.
و پس‌ از سفر مغرب‌، به‌ سمت‌ صحرای‌ بزرگ‌ در مشرق‌ در حوالای‌ بکتریا برای‌ خوابانیدن‌ غائلة‌ قبائل‌ بدوی‌ و بیابانی‌ که‌ پیوسته‌ هجوم‌ نموده‌ و فساد میکردند حرکت‌ کرد:
حَتَّی‌'´ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی‌' قَوْمٍ لَمْ نَجْعَل‌ لَهُم‌ مِن‌ دُونِهَا سِتْرًا.

زندگی نامه کورش هخامنشی

کورش کبیر اولین پادشاه هخامنشی، افزون بر ایرانیان ، به دلیل صدور نخستین اعلامیه حقوق بشر نزد همه جهانیان و اندیشمندان محترم است .در دوران باستان نیز بسیاری از اندیشمندان (مانند افلاطون، فیثاغورث، هرودت، گزنفون، دیودور سیسیلی و...) او را ستوده اند.

کوروش بزرگ بنا به پژوهشهای 100 ساله اخیر دانشمندان مسلمان همان ذوالقرنین (که برخی او را پیامبر الهی می دانند) است که در سوره کهف قرآن (آیات83 تا 99) از او یاد شده است. از جمله معروفترین این محققان می توان به افراد زیر اشاره کرد:
مولانا ابوالکلام آزاد مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیرالبیان (با ترجمه دکتر باستانی پاریزی) ـ علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ـ آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی و 10 نفر از مفسران قرآن در تفسیر نمونه _تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن _ آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری) _ حجه الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات _ سید صدر بلاغی در قصص قرآن _ دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق _ جلال رفیع در کتاب بهشت شداد _آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق و عضو مجلس خبرگان دوم _ استاد محیط طباطبایی _ حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد _ سر احمد خان بنیانگذار دانشگاه اسلامی علیگر هند.
قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ صفحه 89 می گوید: خواجه عبداله انصاری در تفسیر ادبی عرفانی خود در سوره کهف پس از آیه «انا مکناه له فی الارض=ما او را در زمین نیروی بسیار دادیم» این دو را یکنفر می شمارد.

کوروش نزد یهودیان ،زرتشتیان ، مسیحیان و مسلمانان از جنبه آسمانی و تقدس برخوردار است . در کتاب تورات ( اشعیا ـ دانیال نبی ـ حزقیال ــ ارمیای نبی ) از او به عنوان حضرت مسیح ، فرستاده پروردگار، چوپان خدا، شکست دهنده فرعونیان، شاهین خدا، نجات بخش و دانشمند خدا نام برده شده است .
درصحف عزرای پیامبر (حضرت عزیر) آمده است:کورش فرمود خداوند به من دستور داده است تا خانه ای برای او در بیت المقدس بسازم.
ابوریحان بیرونی (قرن 4 هجری) و غیاث الدین خواند میر (قرن 6 هجری در کتاب حبیب السیر، جلد یک، صفحه 136) از او بعنوان بانی بیت المقدس و مسجد الاقصی (یا همان قبله نخست مسلمانان) نام می برند.
در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: که خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی از پادشاهان پارس را نام او کورش و او مردی بود مومن.

مسعودی در کتاب مروج الذهب،صفحه606 می نویسد :
این خبر در انجیل هست که کورش پادشاه، ستاره را که هنگام مولود عیسای مسیح طالع شده بود،دیده بود...وما تفصیل این قصه را با آنچه مجوس ونصاری در باره ی آن گفته اند...در کتاب«اخبارالزمان» آورده ایم.

آرامگاه باشکوه کوروش بزرگ در پاسارگاد طرحی گیرا ، باوقار ، متوازن ، مقدس و اهورایی دارد. ساختمان این گونه آرامگاه ، پیش و پس از آن ( به جز یک مورد و در اندازه‌ای کوچکتر که آن هم از نیاکان یا نوادگان کوروش است ) دیده نشده است .
پس از اسلام در دوران پادشاهی اتابکان فارس (در قرن 5 و 6 هجری خورشیدی ) به دلیل جنبه تقدس آرامگاه ، مسجدی در اطراف آرامگاه ساخته ، درون آرامگاه هم محرابی از سنگ تراشیده و پیرامون آن آیاتی از قرآن به خط ثلث نگاشته‌اند.(دکتر رضامرادی غیاث آبادی در کتاب نقش رستم وپاسارگاد).
قبله نمایی نیز در سنگ در کنار مهراب تراشیده اند.در زمان گذشته نوشته ای در آرامگاه به خط میخی بوده که متن آن ، چنین است :
« ای رهگذر ، من کوروش هستم که پادشاهی جهان را به پارسیان دادم ، به مشتی خاک که پیکرم را در برگرفته رشک مبر .»

پس از اسلام ( حداقل هزار سال) ، به دلیل ندانستن صاحب آرامگاه ، آن را به نام های مسجد مادر سلیمان(ع) ، مشهد مادر سلیمان ، گور مادر سلیمان ، گور سلیمان(ع) ، مشهد ام النبی ، مقبره سلیمان(ع) و مشهد مرغاب نامیده اند . همچنین بر روی تپه مشرف به آرامگاه باقیمانده یک دژ وجود دارد که به نام تخت سلیمان معروف است.
حاج میراز حسن فسائی (در کتاب فارسنامه ناصری صفحه 301) می نویسد : « مشهد محل شهادت و قبر انبیاء و اولیاء و بزرگان دین را گویند و چون این بلوک را مشهد ام النبی گفتند و چون عجم حضرت سلیمان (ع) و جمشید را یکنفر و پیامبر دانسته اند آنرا مشهد مادر سلیمان نیز گفته اند.
که در هر صورت (چه سلیمان نبی، چه مادر او، چه جمشید و چه کورش) نشان دهنده الهی و سپند بودن صاحب آرامگاه است.

در دشت مرغاب در پاسارگاد ، نقش برجسته‌ای از کوروش کبیر باقیمانده است که همچون فرشتگان ، با بالهایی آسمانی تراشیده شده است .
نکته جالب است که ایرانیان از زمان باستان تا‌کنون این پیکره را مقدس می‌دانند و با اینکه پیکره‌های دیگر در سراسر ایران در اثر نادانی آسیب دیده است هیچ‌کس جرأت نداشته به این پیکره اهورایی آسیب برساند. هنوز هم تصور مقدس بودن این پیکره در میان مردم بومی باقی است .(دکتر بهرام فره وشی در کتاب ایرانویچ) مردم محلی دستان او را رو به قبله و در حالت نیایش می دانند.
تا چند دهه پیش ، مراسم روز تاسوعا و عاشورای حسینی اهالی دشت مرغاب در دورادور آرامگاه پاسارگاد انجام می‌شد و مردم منطقه نذرهای خود را تقدیم آرامگاه می‌کردند و آن را همانند امامزاده‌ها با پارچه‌های رنگی و قفل می‌پوشاندند.( دکتر باستانی پاریزی در کتاب کوروش ذوالقرنین )
آب رودخانه پلوار نیز همیشه آبی مقدس و شفابخش به شمار می آمد.(دکترعلیرضا شاپور شهبازی در کتاب پاسارگاد)

دکتر جمشید صداقت کیش در ویژه نامه فصلنامه فارس شناخت در نوشتار مسجدهای فارس در صفحه 88 می نویسد : در روایتهای اسلامی هم از مقدس و آسمانی بودن این جایگاه سخن بسیار رفته است از جمله در کتابهای زیر :
1 ـ مسالک و ممالک ( اصطخری به سال 320 هجری ) صفحه‌های 109 و 141
2 ـ حدود العالم من المشرق الی المغرب ( نوشته شده به سال 372 هـ ) صفحه 131
3 ـ اشکال العالم ( ابوالقاسم جیهانی به سال 367 هـ ) صفحه‌های 113 و 123
4 ـ نزهت‌القلوب ( حمداله مستوفی به سال 740 هـ ) صفحه 178

در کتاب شیرازنامه نوشته زرکوب شیرازی ( سال 740 هـ ) در صفحه 144 آمده است:
« نقل است که : شیخ محمد‌بن یزید عروس ( هم زمان با مأمون 218 ـ 198 هـ . ق ) نقل فرمود که در عهد او جمعی از زهاد و عرفا بیت‌المقدس به شیراز آمدند و طلب متصوفه و ائمه شیراز می‌کردند . ایشان را به من حواله کردند . سؤال کردم که سبب آمدن شما به این طرف چه بود و باعث این نهضت چیست ؟ گفتند که : ما در بعضی از اخبار خوانده‌ایم که در شیراز به طرف حوامه شهر مسجدی هست که آن را مسجد سلیمان (یا همان آرامگاه کوروش ) می‌گویند و در بعضی کوهستان که در برابر مسجد است ، چشمه‌ای هست و آن به چشمه مرغان (یا همان دشت مرغاب ) مشهور است . سلیمان نبی آن مسجد بنا کرده و آن چشمه از آثار قدم او پدید آمده . هر کس که در آن آب وضو سازد و در آن مسجد دوگانه‌ای بگذارد ، حق سبحانه و تعالی حاجات دین و دنیایی او برآورده گرداند. ما به این بیت متوجه گشتیم تا زیارت مسجد دریابیم .»

در پایان بد نیست نگاهی داشته باشیم به گفتار استاد ابراهیم پورداود ( کتاب ذوالقرنین و کورش از محمد کاظم توانگر زمین): هر ایرانی همانگونه که مکلف است در صورت استطاعت در مدت عمر خود یک بار به حج مشرف شود شایسته است که یک بار هم به زیارت کورش که پایگاه ملیت ایرانی است خود را برساند. نه فقط ایرانی بلکه به جهت زیارت فردی که قرآن بیشترین تعریف (17 آیه) در مورد یک زمامدار را از او کرده است.

وصیت نامه داریوش هخامنشی

 اینک که من از دنیا می روم بیست وپنج کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند و مردم کشور ها نیز در ایران دارای احترام می باشند. جانشین من خشایار باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد و راه نگهداری این کشور ها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد. اکنون که من از این دنیا می روم دوازده کرور زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد. زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی. من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند. اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان. مادرت آتوسا برمن حق دارد. پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن. ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم. من روش ساختن این انبار ها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه است در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید پس از من به ساختن انبار های غله ادامه دهی تا اینکه همواره آذوقه دو یا سه سال کشور در آن موجود باشد و هر ساله پس از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسر خواروبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما. به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود. هرگز دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار. برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است. چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند، نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوست بنمایی. کانالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگ بسیار اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی. عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند. اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ایران، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند. توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده. چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند پس بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن. برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و تو اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت. افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن. اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله ی متقابل کنند. اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد. ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد. تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند. امر آموزش را که من شروع کرده ام ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنها بیشتر شود، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش. اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید. بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار. اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی، من که پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد، زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد. خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد یا یک خارکن. هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند. اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی، غرور وخود خواهی برتو غلبه نخواهد کرد. اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو که قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند. زنهار، زنهار هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو. اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید. زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد. هرگز از آباد کردن دست برندار. زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت. زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود. در آباد کردن، حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده. عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت. ولی عفو فقط موقعی باید به کار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری ستمی کرده باشد و تو خطاکار را عفو کنی، ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای. بیش از این چیزی نمی گویم و این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند کردم تا اینکه بدانند قبل از مرگ، من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید، زیرا احساس می کنم که مرگم نزدیک شده است.

دهکده عشق

کاش در دهکده عشق‏‏‏‏‏‎‎‎، فراوانی بود
توی بازار صداقت، کمی ارزانی بود

لحظه های کاغذی (قیصر امین پور)

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری


شاپور دوم ساسانی

شمشیرهاى ما مرزها را مى‌گشاید و دانش و فرهنگ ما، قلب‌ها و مغزها را تسخیر مى‌کند.