تمساح و کفتار

کفتاری شامگاهان بر کناره رود نیل تمساحی دید و هر کدام در برابر هم ایستادند و به همدیگر درود و سلام گفتند.

کفتار سخن آغازید و گفت : روزگارت را چگونه می گذرانی آقا؟

تمساح پاسخ داد: بد ترین ایام را سپری می کنم گاهی به سختی و رنجم گریه سر می دهم و آفریدگانی که پیرامون من هستند به من می گویند:

                             "این اشک ها چیزی جز اشک تمساح نیست."

 

این تعبیر و تلقی به حدی آزرده و زخمناکم می کند که هرگز قابل توصیف نیست.

کفتار همان هنگام به وی گفت:

درباره ی رنج ها و سختی هایت خوب داد سخن در می دهی اما لحظه ای هم در باره من اندیشه کن . من به زیباییهای جهان شگفتی ها  شاهکارها و معجزه های بدیعش به دقت نظاره  می کنم و چنان خنده سر می دهم که حکایت از شادمانی نابی دارد که دلم را آکنده می کند و خورشید را به تبسم  وا می دارد.

حال آنکه  دغل کاران می گویند:

                               "این خنده ها چیزی جز خنده کفتار نیست."

مرا ببرید(افشین اعلاء)

مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید

به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید

اگر نشانی شهر مدینه را بلدید

کبوتر دل ما را به آشیان ببرید

کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا

برای جامه دریدن به سوی آن ببرید

مرا اگر شوم از دست بر نگردانید

به روی دست بگیرید و بی امان ببرید

کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا

به سوی سنگ مزارش کشان کشان ببرید

مرا که مهر بقیع است در دلم ، چه شود

اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید

نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار

مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید

کسی صدای مرا در زمین نمی شنود

فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید

محمد بحجت تبریزی (شهریار)

آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟


نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟


عمر مار ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟


وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟


آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟


شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا؟

راه و مقصود

رفتن به راهی دال بر رسیدن به مقصود نیست و رسیدن به مقصد دلیلی بر پیمودن راه نیست.(نه بابا؟مگه چند سالته؟!)