اس ام اس رویا،اون اس ام اس خیلی روحیه منو خراب کرد، برای باور کردن حرفهای جادویی رویا با خودم خیلی کلنجار رفتم تا بتونم خودمو راضی کنم، ولی دیوار عقلم به من این اجازرو نداد... .
بعد از اون sms من دیگه احساس خوبی نداشتم، شک داشتم دیگه به خودش، به حرفاش، به طرز نگاهش و به جادوی پلیدش.
رویا رفت و آمدشو با ما ادامه می داد ولی من توجهی به اون نمی کردم وسنگینی نگاهشو همیشه حس می کردم.
یه روزی از روزهای خدا شنیدم با یه پسره نامزد کرده(خونه نامزدش تهران نبود)،جالب این بود که پسره هیچی نداشتو ترم 2 کاردانی یه رشته در پیت بود.
خلاصه، من دیگه رویای، رویا داشتن رو نداشتم.دیگه ترس از تغییر کردنشو نداشتم،دیگه وقتی می دیدمش قلبم به تپش نمی افتاد،دیگه با رویای ،رویا داشتن زندگی نمی کردم.
دیگه،دیگه،دیگه
زمان می گذشت،روزها ،هفته ها، ماه ها.
ادامه دارد.
سلام